Memoirs – Showra Makaremi
۳ در ایـن گیـر و دارهـا بودیـم کـه مـن هـم از شـرکت نفـت بازنشسـته شـدم و بایسـتی منـزل شـرکت را تحویـل میـدادم. همانطـور هـم شـد. بـود کـه از گچسـاران بـه شـیراز نقـل مـکان ۶۰ خـرداد سـال ۱۵ تقریبـا کردیـم. پـس از پیـاده کـردن اسـباب منـزل قـرار شـد چنـد روز برویـم خـرداد ۲۵ آبـاده کـه قبـل از مـاه مبـارک رمضـان برگردیـم شـیراز. روز آمــاده بودیــم کــه اوایــل شــب تلفــن کردنــد. آن روز صبــح فاطمــه هایـش را گذاشـته بـود منـزل رفتـه بـود بیـرون خریـد کنـد کـه در بچه خیابـان بوسـیله سـپاه دسـتگیر شـد. منزلشـان هـم بوسـیله سـپاه اشـغال هـا معلـوم نبـود کجـا رفتـه اسـت. بـا شـده بـود. در ضمـن پـدر بچه شـنیدن ایـن خبـر جیـغ و داد مـادر و خواهـر بلنـد شـد. دلهـره بـود و ضعـف و غـش و بلتکلیـف بـودن. در آن موقـع شـب چـه میتوانسـتیم خبـر از آنکـه تـازه اول کار بکنیـم؟ بالاخـره آنشـب صبـح شـد امـا بی اسـت. روز بع ـد اول وق ـت ب ـا خان ـواده حرک ـت کردی ـم ب ـه ط ـرف ش ـیراز. چــون میدانســتم منــزل اشــغال اســت رفتیــم منــزل همــان آشــنا کــه هـای فاطمـه آنجـا بودنـد. البتـه آنهـا هـم سـر یـک دوراهـی قـرار بچه گرفتـه بودنـد. از یـک طـرف حـس نوعدوسـتی و ترحـم و از طرفـی تـرس از سـپاه و محـور سـوءظن واقـع شـدن. متأسـفانه مـا راه دیگـری هــم ناچــار شــهر را هــا مهنــدس مکارمــی ســراغ نداشــتیم. پــدر بچه
Made with FlippingBook HTML5