Memoirs – Showra Makaremi

47

اه‏تشا دای

کـه رجـوع میکردیـم یـا جـواب میدادنـد کـه حتمـاً تقصیـر ‌ هـر مقامـی مسـئله گروهکهـا مربـوط بـه مدیـر زندانهـا ‌ خـودش اسـت یـا میگفتنـد پـور کـه مدیـر زندانهـا بـود ‌ اسـت. هـر وقـت هـم کـه پیـش آقـای تراب میرفتیـم بعـد از مقـداری بـاد در گلـو انداختـن جـواب میـداد، ایشـان هنــوز هــوای رجــوی در ســر دارد و حاضــر نیســت بــا مــا همــکاری کن ـد. بنابرای ـن بای ـد در زن ـدان بمان ـد ت ـا بپوسـد. بـا وجـود آنکـه نشـانی از هسـتی در وجـود فاطمـه بـه چشـم نمیخورد الوصـف ب ـه ‌ و بیش ـتر ب ـه ی ـک اس ـکلت متحـرک ش ـباهت داش ـت مع همـان نیمـه جانـی هـم کـه داشـت دلخـوش بودیـم و پیـشخـود خـدا را شـکر میکردیـم کـه هنـوز زنـده اسـت. ناگفتـه نمانـد کـه خیلـی هـم تـاش میکردیـم تـا بدانیـم چـرا از میـان هـزار تـا هـزار و سـیصد نفـر زندانـی زن فقـط فاطمـه را بیشـتر مـورد آزار و اذیـت قـرار میدهنـد. ادامــه داشــت تــا یــک روز برخــاف ‌۶۲ مــاه ‌ ایــن تــراژدی تــا دی انتظـار اطـاع داده شـد پرون ـده فاطمـه از ته ـران برگشـته و همـان ده سـال کـه ب ـوده تأيی ـد شـده اسـت. بع ـد از آنه ـم طول ـی نکشـید کـه کــه هیچوقــت از ‌ آبــاد عــودت داده شــد. مخصوصــاً روزی ‌ بــه عادل نظـرم محـو نمیشـود و تـا زنـده هسـتم فکـر میکنـم از نظـرم محو نشـود آبـاد دیـدار داشـتیم. آن ‌ روزی بـود کـه دو مرتبـه بعـد از مدتـی در عادل فامیـل ‌ روز فاطمـه از خوشـحالی در پوسـت خـود نمیگنجیـد. از همـه هایـش را از پشـت کابیـن تلفـن بوسـه حوالـه ‌ احوالپرسـی میکـرد. بچه میکـرد و خواهـش و تمنـا میکـرد کـه مـن بـروم از جنـاب حـاج آقـا رمضانــی تشــکر کنــم و میگفــت، او مــرا از جهنــم نجــات داد و بــه ام ‌ آبـاد آورد، شـما نمیدانیـد کـه مـن چـه مصیبتهـا کشـیده ‌ بهشـت عادل ام، پـدر و مـادر و ‌ و خـودم تعجـب میکنـم کـه چـرا هنـوز زنـده مانـده هایـم را میبینـم، شـما برویـد یـک گوسـفند نـذر کنیـد. انشـاءالله ‌ بچه هــر وقــت از زنــدان آزاد شــدم پولــش را میدهــم و یــک قالــی دارم بفروشـید و صدقـه بدهیـد.

Made with FlippingBook HTML5