Memoirs – Showra Makaremi
74
ها یادداشت
گفـت، مـن خـوب میدانـم تـا ایـن رژیـم سـر کار باشـد آزادی نـه تنهـا غیرممکـن بلکـه محـال اسـت. آنهـا مرتـب دفـع وقـت میکننـد. دسـت هـا را هـم آخـر هـم همـه مـا را اعـدام میکننـد، شـرط کـه تمـام توّاب اعـدام میکننـد. مـن بـه شـوخی گفتـم، تـو بـا چشـم بـاز غیبـت میکنـی. جـواب داد، ش ـما از ج ـوّی ک ـه در زن ـدان میگ ـذرد آ گاه نیس ـتید. از ق ـرار معل ـوم اند و هایــی کــه آزاد شــده کــه خودشــان میگوینــد چنــد نفــر از بچه ان ـد چن ـدان زی ـاد ه ـم ش ـکنجه نشـده بودن ـد، بع ـد از آزاد ش ـدن رفته انـد. سـپس امـام دسـتور اکیـد داده هیـچ یـک خـارج افشـاگری کرده از گروهکهـا نبایـد از زنـدان آزاد شـوند، مخصوصـاً مجاهدیـن. در آن صـورت شـما چـه انتظـاری داریـد کـه روزی مـا آزاد شـویم. وانگهـی یـک نفـر علیـل و دردمنـد مثـل مـن زنـده بمانـم چـه بکنـم؟ ب ـه خواهران ـش نصیحـت ک ـرد ک ـه ش ـما از خلصـه آن روز کم ـی سرنوشـت مـن و همچنیـن خواهـر ناکاممـان پنـد بگیریـد و همچنیـن ت ـر بودن ـد خواه ـران بیش ـمار دیگـری ک ـه خیل ـی از م ـا بهت ـر و برازنده آشـام گلهـای زندگیشـان پرپـر کـه بدسـت ایـن رژیـم سـفاک و خون شـد. آن روز هــم بــا همــه زیــر و بمهایــش بــه زنجیــر روزهــای گذشــته ای ی ـک الســابق ادام ـه داشـت. هفت ـه دیگـر پیوسـت و جری ـان کمافی دیـدار آنهـم در روزهـای شـنبه تقریبـاً بـرای مـا یـک برنامـه عادی شـده ب ـود. بطوریک ـه تم ـام هفت ـه انتظ ـار آن ی ـک روز را میکش ـیدیم. البت ـه روزهـای شـنبه قبـل از رفتـن و دیـدن فاطمـه مقـداری دلهـره و ناراحتـی داشـتیم کـه آیـا چـه میشـود و حـالا کـه میرویـم کجـا هسـت. امـا پـس خاطر آبـاد اسـت آسـوده از آنکـه خاطرجمـع میشـدیم کـه هنـوز عادل میشـدیم کـه فاطمـه زنـده اسـت. بـود کـه مـژده دیگـری از طـرف امـام داده شـد. سـه ۶۶ فروردیـن ۶۸ سـال عفـو شـامل حـال فاطمـه میشـد کـه قـرار بـود فروردیـن سـال
Made with FlippingBook HTML5