Zendan dar Iran

154  زندان در ایران، جایی که نه خدا هست نه قانون گویید؟ از ‌ ما این سوال را دارم، از کدام اعتماد سخن می �� اعتماد کن ومن اکنون از ش ساعت ۵ یک سال بلا تکلیفی؟ از سه ماه انفرادی؟ از ضرب و شتم خود و برادرم؟ از سال حکم با تبعید به رجایی ۱۰ ام در دادگاه؟ یا از ‌ بازجویی از مادر بیمار و سالخورده اعتمادی را دوست داشته باشم ‌ آنکه بی ‌ زنید؟ و من بی ‌ شهر؟ از کدام اعتماد حرف می کنم . ‌ های شما اعتماد نکرده و نمی ‌ به هیچ کدام از حرف آقای کارشناس! زدید، که دخترتان هم سن و سال من است، ‌ وقتی که شما از دخترتان برایم حرف می اندیشیدم ‌ ران سرزمینم می �� در آن لحظه من نه به خودم که به تمامی دختران و پس ته در پشت و هیچ از امید �� نام پدران خس �� ترحم در پیش و دش ‌ که «باتلاق تقدیر بی محابا گل زیبای ‌ ان از زندگی هجمه طوفانی است که بی �� ت» و سهمش �� و فردا در مش های ‌ لول �� ه ماه مرا در س �� کند. و وقتی س ‌ کفد پر پر می �� ان را بدون آنکه بش �� زندگیش تی تا مرا در برابر تنهایی به زانو در بیاوری و در آن لحظه به �� نگه داش ۲۰۹ انفرادی ترین زندگان بودند «و ‌ زیستم که که عاشق ‌ ظاهر تنها، من با یاد و خاطره کسانی می اند» و با ‌ ها که به خاطر نوزاد دشمنشان شاید به خاک افتاده ‌ ان �� نه به خاطر همه انس اند . ‌ ها نواخته ‌ تارهای قلب پرشور و پر تپششان آهنگ زندگی برای همه نسل دانستید دندان برای تبسم نیز هست، اما تنها بر دریدید. ‌ جناب بازجو! شما می یاران دبستانیم! نامه مرا پیشاپیش حرف ‌ گویم، شمایی که از فاجعه آگاه هستید و غم ‌ با شما سخن می شناسید. اکنون که قرار است زندگی تا پنج سال آینده زیر سنگچین ‌ به حرف باز می گویم. اکنون من منظر جهان ‌ خن می �� رود بخواند با شما س �� دیوارهای زندان برایم س های ‌ همم از زمین خدا سیم �� بینم و س ‌ عدالتی و ظلم می ‌ را تنها از رخنه حصارهای بی های خاردار است. و این موج ‌ یم �� ده با س �� مان زندانی ش �� های اوین و آس ‌ خاردار و تپه گویم. با این همه از یاد ‌ گذرد. من با شما سخن می ‌ نگین زمان است که بر من می �� س ایم وعشق را». ‌ مبریم که «ما انسان را رعایت کرده

Made with