سالهای سکوت
های سکوت سال بهائیان روسیه 1938-1946
خاطرات اسدالله علیزاد
چاپ دوم
اسدالله علیزاد
چاپ دوم انتشارات آسو © aaSoo.org 2017
چاپ اول Century Press از انتشارات ISBN 1 875598 16 2 © F. Sahba 1999
فهرست گفتار پیش مقدمه فصل اول
11
پیشرفت امر در روسیه
فصل دوم
39
توقیف احبا
فصل سوم
46 49 50 51 53
ها استقامت و جانفشانی خانم
ملاقات با محترمه قدسیّه خانم قدسی ها به ایران اخراج و عزیمت خانم
ها ی اخراج خانم طریقه ورود مهاجرین به ایران
فصل چهارم
56
ی عشق باز هم مدینه
فصل پنجم
59 61 62 63
ورود به زندان
بیست و دو ماه زندگی در زندان
وضع خواب
زندگی یومیّه در زندان
فصل ششم
65 66 70
حوادث و رویدادهای زندان
یک ناهار بدفرجام
شپش و عرق
فصل هفتم
71 71 73
دو شرح حال
اف شرح حال آقا غلام احمد اف ا کبر صلاح استنطاق آقا میرعلی
فصل هشتم
79 80 81 86
مرگ و زندگی در زندان
تفتیش نیمه شب
ی ارباب زاده کاظم جناب حاجی علی
الله دومین فرزند جناب حاجی علی ارباب آقای ذبیح
فصل نهم
87 89 91
استنطاق
جناب دکتر زین
استنطاق بنده (اسدالله علیزاد)
فصل دهم
94 95 96 97 99 99
باز هم استنطاق
استنطاق آقای فاتحی و مهندس آفاق الله و عبدالخالق آقایان هدایت
الله ابراهیمی امین
آور ی شرم و این هم یک صحنه
این هم یک تراژدی الله اخگر آقای امین
101
فصل یازدهم
105 105 106 106 107 108
متصاعدین الی الله
آقا استاد محمد ا کبری
آقا منوچهر اسبقی ای ـ آقا علی عسگر جدی ـ آقا حسین جعفراف بشرویه الله فخّار ـ آقا مهدی رجبعلی و فضل دوست علی آقا عالم
جناب آقا نصرالله ارباب سه فرزند آقا علی اصغر مانی
109
آقا طرازالله گلپایگانی
فصل دوازدهم
112 112 113 113 114 115 116 117
تغییر و تحوّل در زندان
مجلس آخرین صورت
آنچه نوشته شد
فراهم کردن مقدمات حرکت به ایران
برگشت به سلول
آزادی استاد محمدرضای موقنی ای بود که گذشت این هم دوره
تأنیس زندانیان
فصل سیزدهم
118 119 121
روزهای آخر زندان
اجتماع در حیاط زندان در انتظار تبعید
خروج ما از زندان
فصل چهاردهم
128 129 129 130
در تبعید
قزاقستان شمالی واحد ساوخوز
حرکت از پتوخاو به ساوخوز
فصل پانزدهم
133 134 135 137 138 140 141 145 147 149 150 153
۲ ی فیرمای شماره
ی کار جلسه
حوادثی چند در قزاقستان
شانزدهم ماه ژانویه
و این هم حکایتی دیگر
فصل شانزدهم
زندگی در فیرما
کند ناشیگری زحمت را زیاد می
درسی که به ما داد تعاون و تعاضد
ی دوم دسامبر های نیمه تازیانه
های دوستان بسته
زندگی نوین
فصل هفدهم
154
هایی که به سیبری رفتند خانم
فصل هجدهم
157 158
توقیف احبا در سیبری
شدگان از قزاقستان شمالی: اسامی توقیف
158 161 162 163 166 167 168 171 172
شدگان از پاولودارسک: اسامی توقیف
ای به ماریوفکا انتقال عده و این هم یک خبر خوش آقا سید رضا ارمغانی
فصل نوزدهم
احبای الهی در سیبری
خان علی
سکویی ا آقا علی عسکر توطن احبا در سیبری
توقیف آثار نفیسه
فصل بیستم
175
عزیمت به ایران
گفتار پیش داستان سرگردانی و تبعید مهاجرین عشق آباد مانند شعر غمگینی است که در یک غروب اندوهگین ی یکی از مهاجرین به دنیا پاییز سروده شده باشد. دوران کودکی آنهایی که چون من در خانواده ی پدر و مادر های جسته و گریخته است که از صحبت اند سرشار از تصاویر مبهم و اسرارآمیزی آمده و اقوام و دوستان از این دوران دردنا ک و مبهم تاریخ امر به خاطر دارند. چه که هرگز سرباز و روشن ی امنیت روسیه در قلب احبا بود و از شد. از یک طرف ترس از اداره از آن دوران صحبت نمی دانستیم پدرمان بدون طرفی سازمان امنیت ایران بسیاری از مهاجرین را زیر نظر داشت. مثلاً می ی خصوصی پدر و مادر های جسته و گریخته ی سفر ندارد، از صحبت اطلاع سازمان امنیت اجازه دانستیم شوهر فلان همسایه بعد از بیست و پنج سال از سیبری شد می که همیشه با حضور ما قطع می فهمیدیم کرد می آلود کاغذی را از ما پنهان می های اشک گاهی که مادر با چشم برگشته است. گاه شد و با امیدواری از آباد رسیده است. بعد از چند روز حال مادر بهتر می ی مادربزرگ از عشق نامه ی الهی و این که مادربزرگ تقریباً کور شده است و زد و وعده آباد حرف می ی عشق ها باز شدن در پرسیدیم چرا؟ آخر آباد را ترک نخواهد کرد. با اصرار از مادر می بیند ولی عشق هیچ چیز را نمی ها هم که یکی در زندان مفقود شده و یکی در زلزله جان ها که در ایران هستند دایی جان ی خاله همه داد که تا آباد کسی را ندارد. مادر با غرور و سربلندی توضیح می رفته است و مادربزرگ در عشق آباد نشود در اطاعت از امر حضرت ولی امرالله در روسیه خواهد مادربزرگ مجبور به ترک عشق
2 های سکوت سال ها که پدر سرحال بود درهای منزل را ماند و میدان خدمت را خالی نخواهد کرد. بعضی شب زد های زندان و سیبری را بگوید. وقتی پدر حرف می خواستیم داستان بستیم و با اصرار می می دانستند به دانستند که بازداشت خواهند شد، می گرفت: احبا می می سکوت مطلق اطاق را در بر زندان خواهند رفت اما در اطاعت از امرِ مولایشان حضرت ولی امرالله تا وقتی حکم تبعیدشان شنیدند و منتظر ای از احبا را می شدند. هر روز داستان بازداشت عده نیامده بود داوطلب رفتن نمی ها بازداشت نشود مثل بسیاری دیگر از نوبت خود بودند. پدر برای این که در منزل و در مقابل بچه رفت و منتظر بازداشت خود بود. ها راه می احبا هر روز از صبح تا شب در خیابان به طرف ها و شبهائی که در قطار بدون روزنه رسید و پدر از روز وقتی داستان به تبعید به سیبری می های ما از تصور کرد و صدای پای سربازها روی سقف قطار، دندان رفتند صحبت می سیبری می کرد شد و موضوع صحبت را عوض می خورد یک مرتبه پدر متوجه می هم می سرما و اضطراب به که الحمدالله الحمدالله همه چیز به خوبی و خوشی گذشت. ولی ما منتظر قسمت بعدی بودیم... آباد پا ی زندان عشق پاره های معمولی و پاره ها با همان لباس شد و زندانی وقتی که در قطار باز می گذاشتند. ی سیبری می های عمیق و یخ زده روی برف ها سیبری ی آن بدبختی فهمیدیم مثلاً چرا پدر با وجود همه ها اصلاً نمی خیلی چیزها بود که ما بچه را دوست داشت؟ چرا عمو جان سید رضا به میل خودش هنوز در سیبری مانده بود؟ گفت یک روز درها باز خواهد شد و خواهید دید چقدر بهائی در سیبری داریم چقدر محفل پدر می فهمیدیم، آخر زن و پسر و دو دختر عمو جان در ایران بودند عمو جان داریم و ما منظورش را نمی اند از اینجا بروم پس در اطاعت از امر حضرت در موقع خداحافظی به پدر گفته بود از من نخواسته توان تبلیغ کرد. ولی امرالله باید بمانم کجا بهتر می کرد من عمو جان را هرگز ندیده بودم و ها چه فکر می ی این دانم پسرعمو رضوان راجع به همه نمی ها عمو جان در سیبری بود و ی این سال آورد همه ی پدرش را به یاد نمی مطمئن بودم او هم قیافه های عجیب و غریبی شنیدیم. پدر و مادر ها در ایران بزرگ شده بودند. بعد، یک روز صحبت بچه اند تا های عمو جان ویزای روسیه را داده زدند بالاخره فهمیدیم به بچه مرتب خصوصی حرف می برای دیدن پدرشان به سیبری بروند.
3 قدر خوشحال آورم وقتی بود که برای خداحافظی آمده بود. آن آخرین بار که رضوان را به خاطر می شد به آید وقتی از منزل ما دور می ی محبوبش را به برادر هدیه داد. خوب یادم می قوه بود که چراغ شود. دیگر هرگز رضوان را ندیدیم. چند رود و آرام آرام محو می ها می رسید دارد توی ابر نظرم می زد بعد فهمیدیم عمو کس حرف نمی هفته بعد یک روز پدر خیلی غمگین به منزل آمد و با هیچ هایش را داده بودند از شدت خوشحالی جان در سیبری مرده است. همین که به او خبر ورود بچه ها هایش را ببیند. رضوان دیگر به ایران برنگشت چون بچه سکته کرده و مرده بود بدون این که بچه ی برگشت ندادند و دیگر ی روسیه بودند به آنها اجازه متولد روسیه بودند و پدر و مادرشان تبعه هیچوقت خبری از او و دو خواهرش به ما نرسید. های مادر فهمیدیم که مادربزرگ مرده است. های عجیب رسید از گریه یک روز که یکی از آن پا کت آباد محبوبش به خا ک سپرده بودند. با او به آرزویش رسیده بود. او را در کنار پدربزرگ در عشق آباد که از زندان فوت مادربزرگ معمای مرگ دایی جان طراز هم روشن شد. یکی از احبای عشق آزاد شده بود به مادر گفته بود در موقعی که در زندان او را برای بازپرسی به اطاق مخصوص بردند در راه به طور تصادفی دایی جان را خونین و در هم شکسته در بستر مرگ دیده بوده است. می دایی جان او را قسم داده بود که به مادرش در این مورد چیزی نگوید ولی حال که مادربزرگ مرده شد این حقیقت تلخ را بدانیم. بود می های پر ابهام و پر از غم و اندوه گذشته و آباد سرشار است از این داستان زندگی مهاجرین عشق ها به هم خواهند رسید. سرشار از امید و التهاب. امید به آن که روزی درها باز خواهد شد. خانواده ی اند، با همه الاذ کار دوباره ساخته خواهد شد. امروز بسیاری از آن عزیزان از این عالم رفته مشرق های ی آهنین باز شده است اما چه بسیار از آن داستان های پرشرار. پرده آن سرهای پرشور و دل ی اسرار های پا ک به دل خا ک رفته است و همیشه در پرده قهرمانانه و تاریخی که همراه با آن دل ی عشق باقی خواهد ماند. کمتر کسی از آن عزیزان مثل جناب علیزاد شرح آنچه بر یاران مدینه ها ی کاغذ آورده است. این یادداشت گذشته است را این گونه ساده، صمیمانه و عاشقانه بر صفحه کند بلکه بسیاری از میلادی را ثبت می ۱۹۴۶ تا ۱۹۳۸ های نه تنها وقایع مهم تاریخ امر در سال گشاید تا با دلی مطمئن و سری آسوده برای آن عزیزان های پیچیده و مبهم را در ذهن ما می عقده ی آهنین به یاد ی فرو افتاده فدا کار و درد کشیده دعا کنیم و در میدان خدمت و تبلیغ در پشت پرده اند از صمیم دل و آنان و برای تحقق بخشیدن به آرزویی که بسیاری از آنان با خود به ملکوت برده گفتار پیش
4
های سکوت سال
با تمام قوا بکوشیم. رسد در واقع به نیت انتشار نوشته نشده های سکوت به دست شما می این کتاب که امروز به اسم سال اعظم، عضو محترم بیت است بلکه در واقع گزارشی است که جناب علیزاد به تشویق جناب فتح تهیه و برای حفظ در ۱۹۷۶ العدل اعظم الهی، بعد از بازگشت از زیارت اعتاب مقدسه در ژانویه آرشیو معهد اعلی به حیفا ارسال نمودند. بدون شک دقت و ظرافتی که در بیان جزئیات این سال به کار رفته است حا کی از تأثیر عمیقی است که این وقایع ۳۵ ها پس از گذشت یادداشت است. انگیز بر دل و روح جناب علیزاد به جا گذاشته غم کنند: اند چنین اشاره می هایی که در مورد شرح زندگانی خود نوشته ایشان در یادداشت ی متعصب در بشرویه در خانواده ۱۹۱۰ جانب اسدالله علیزاد در سال ... و این های مسلمان متولد شدم و سه ساله بودم که پدرم آقا میرزا هادی رهنما که از خانواده آباد شد و از آنجا به تاشکند رفت و در آن شهر در مشهور بشرویه بود عازم عشق شود دانست آشنا می ضمن کار با آقا عبدالرحمان تاتار مسلمان که زبان فارسی هم می شود و در ضمنِ کار با جناب استاد عبدالکریم معمار و بینشان صمیمیت برقرار می کنند و پس از چند آباد بودند آشنایی پیدا می و مبلّغ یزدی که از سا کنین اولیه عشق گردند. پدرم در تمام مراحل ملاقات هر دو توسط این بزرگوار به فوز ایمان نائل می شمردند. زندگی مطیع ایشان بودند و ایشان را پدر روحانی خود می خبر ایمان پدرم به زودی به بشرویه رسید و سر و صدایی به پا شد و در همین ایام هم عموی ارشد من بالنیابه از طرف پدرم، مادرم را طلاق داد و من و خواهرم را از مادر گرفت و ما از دیدار پدر و مادر محروم بودیم. مادربزرگ پدری من که در سنین ی او بودم من را نزد خویش برد و از هیچ نزدیک به هشتاد بود و من اولین نوه کرد به قسمی که من عدم وجود مادر را چندان حس خدمت و محبتی کوتاهی نمی شدم ولی کردم البته مادرم را خیلی دوست داشتم و جهت او بسیار دلتنگ می نمی کرد و خواهرم را عموی ارشدم هایش کمبود مادر را رفع می مادربزرگ با محبت میرزا غلام به منزل خودش برد و از او نگهداری کرد، و مادرم بعد از طلاق از بشرویه عزیمت نمود.
5 شبی وارد بشرویه شد و به منزل مادربزرگ آمد پدرم قبل از جنگ جهانی اول نیمه ی آجیل را در اختیارم و من را بیدار کرد. پدر، من را روی زانویش نشاند و کیسه ام از پدرم به خاطر دارم. قبل ای است که از دوران کودکی گذاشت و این یگانه واقعه از این فقط اسم او را شنیده بودم. تصدیق بودند علناً به تبلیغ امرالله با ک و تازه ابوی از آنجایی که مردی جسور و بی ی مبغضین و مغرضین قرار گرفتند ولی به فضل حق هر پرداخت و بارها مورد حمله دفعه خوب از عهده برآمدند و از خود دفاع نمودند تا این که صحبت از قتل ایشان آباد عزیمت نمایند و ایشان پیش آمد و احبا صلاح در این دانستند که ایشان به عشق هم اطاعتاً حرکت کردند و بنده را نیز که مدتی در مکتب درس خوانده بودم با خود ی خانواده در بشرویه ماندند. بردند و بقیه ها در حال ها ناامن بود و منشویک میلادی با وجود آنکه راه ۱۹۱۹ در ماه ژوئن آباد شدیم و پدرم که قبلاً آباد بودند ما به خوبی و خوشی وارد عشق تخلیه کردن عشق شدند ی جناب آقا عبدالرحیم را که دایی ناتنی من حساب می آباد بود مغازه در عشق پیدا کرد و ایشان ما را به منزل خود بردند و حدود یک ماهی از ما بسیار خوب پذیرایی کردند و در همین موقع شهر هم بسیار ناامن و هرج و مرج بود زیرا ها قرار بود وارد شوند این کردند و بولشویک آباد را تخلیه می ها عشق منشویک ها و هم اراذل و اوباش روز و شب به منازل ریخته است که هم سربازهای منشویک ها ی همان سال بلشویک ماه ژوئیه ۱۷ کردند تا این که در چپاول و قتل و غارت می آباد شدند و به زودی امنیت کامل در شهر برقرار شد... بدون زد و خورد وارد عشق آباد عازم تاشکند شدند و تحصیلات جناب علیزاد پس از تکمیل تحصیلات متوسطه در عشق ۱۳ به اتمام رسانیدند. ایشان در تاریخ ۱۹۳۳ سیم در سال های بی ی فرستنده عالیه خود را در رشته ترین دختر آقا سید مهدی گلپایگانی فاضل جلیل با رضوانیه خانم گلپایگانی کوچک ۱۹۳۵ مه میلادی که جمیع احبا از ادارات اخراج شدند به سِمَت ۱۹۳۸ بهائی ازدواج نمودند و تا سال بازداشت و در ۱۹۳۸ فوریه ۲۸ آباد مشغول به خدمات بودند. در مهندس در ایستگاه رادیو عشق ۱۵ ی ایشان در نوامبر سال بعد با سایر احبا به سیبری تبعید شدند. رضوانیه خانم و پسر چند ماهه به ایران تبعید شدند و مدتی با خواهر خود سعیده خانم گلپایگانی (صهبا) در مشهد و ۱۹۳۸ مه گفتار پیش
۸ میلادی بعد از گذشت بیش از ۱۹۴۶ سپس در طهران سا کن بودند. جناب علیزاد در سال سال از سیبری رهایی یافته و در اول ژوئن همان سال در طهران به همسر و فرزند خود پیوستند. سیم پهلوی در سال ی بی ی فرستنده ها خدمت به عنوان مهندس در اداره ایشان پس از سال ی خود به کشور فنلاند مهاجرت فرمودند و از آن سال تا کنون در میدان با خانواده ۱۹۷۰ اند. مهاجرت به خدمت قائم بعد از جناب علیزاد این کتاب را مدیون زحمات رضوانیه خانم علیزاد هستیم که در جمیع اند. مراحل آن و به خصوص در بازنویسی و اصلاح، همکار و مددکار جناب علیزاد بوده اند به خصوص ها و کار انتشار کتاب با من همکاری فرموده از جمیع عزیزانی که در تهیه عکس نهایت ممنون و سپاسگزارم. ی سمعی و بصری مرکز جهانی بهائی بی قسمت آرشیو دایره
فریبرز صهبا ۱۹۹۹ حیفا، آوریل
مقدمه قبل از صعود مبارک حضرت بهاءالله جلّت عظمة و کبریائه زائرین جمال طلعت ابهی، احبای فشان یزد توسط حضرت من اراده الله غصن اعظم الهی تشویق و ترغیب دیده و فدا کار و جان رنج آباد مهاجرت نمایند و علم امرالله را در شدند که زادگاه و اوطان خود را ترک نموده و به عشق می الله بپردازند. وقتی زائرین یزد و سایر شهرهای ایران به آن صفحات برافرازند و به نشر نفحات اوطان خود مراجعت نمودند و پیام مبارک حضرت من طاف حوله الاسماء را به سمع احبای مظلوم ی دیوار ی ایران رساندند از تمام ایران خصوصاً از یزد و بعد هم از خراسان که همسایه و ستمدیده آباد شدند و چون حکومت تزاری در آن زمان های مهاجرین عازم عشق آباد بود کاروان به دیوار عشق شد تازه اقدام به ساختمان و آبادی این شهر مرزی کرده بود هر تازه واردی به زودی مشغول کار می داشت. و اجرت خوبی هم دریافت می آباد به قدری شدید و سریع بود که نفوذ و تأثیر پیام حضرت عبدالبهاء راجع به مهاجرت به عشق آباد حرکت ی الهی تأسی نموده و دسته دسته به سوی عشق ی زیادی از مسلمین هم به احبا عده ی خواست ظلم و جور حکّام و ولاة خراسان و نتیجه طبع معاصر که می نمودند. یکی از شعرای شوخ آن را که ترک اوطان بود به ناصرالدین شاه گوشزد نماید توسط حاجب الدوله این رباعی را جهت شاه فرستاد:
8
های سکوت سال
حاجب الدوله تو بر گو به شه پا ک سرشت عاصف و ملک خراسان به تو ارزانی باد ما گرفتیم ره عشق چه مسجد چه کنشت آباد که تا چندی قبل الله الاعظم عشق در مدتی بسیار کوتاه از برکت پیام و دستور مبارک غصن هنوز ندای امرالله در آنجا به گوش کسی نرسیده بود یکی از مراکز بزرگ و مهم امری گشت. انجمن آباد مجموعه و یا گلچینی بود از احبای تمام ایران از هر زبان و نژاد ولی بیش از نصف احبای عشق ی جدید و مخلوطی از امتزاج تمام احبا یزدی بودند و بقیه از نقاط دیگر و به همین جهت لهجه ها به وجود آمده بود ولی تمایل بیشتری به یزدی داشت. لهجه قدری وجود داشتند که به زودی مشهور و معروف در میان احبای یزد بنّاها و معماران زبده و عالی شدند و مهندسین روسی که مشغول عمران و آبادی شهر بودند آنها را به کار گرفتند. های کوچک و بزرگ تشکیل آباد به علت ورود پی در پی مهاجرین که از دسته مجمع احبای عشق های ترکستان، اول به آباد به سایر قسمت شد به زودی به حد اشباع رسید و مهاجرت از عشق می تر شروع شد های بزرگ مثل مرو، چارجوی، بخارا، سمرقند و تاشکند و بعداً به جاهای کوچک شهر های بحر خزر به اهتزاز درآمد و ی ترکستان از تاشکند تا کرانه و پرچم یا بهاءالابهی در جمیع خطه ندای امرالله بلند شد. ی حیات مبارک و شدیدترین ایام زندان خود جناب ترین دوره وقتی مرکز میثاق الهی در سخت آباد فرمودند آن وقت احبا الاذ کار دنیا در عشق الدوله را مأمور ساختن بنای اولین مشرق حاجی وکیل ی حضرت عبدالبهاء از ترغیب و تشویق احبا جهت مهاجرت های بالغه فهمیدند که یکی از حکمت ی عظیم و جلیل بود و ی مساعد و موافق جهت بنای این موسسه آباد فراهم نمودن زمینه به عشق آباد الدوله جهت اجرای دستور مبارک حضرت من ارادالله به عشق زمانی که جناب حاجی وکیل ی ساختن ی احبا به حسن شهرت رسیده بودند و زمینه ی غیبیه تشریف آوردند با تأییدات مستمره که ژنرال سوبوتیچ به بنای این معبد عظمی به قدری فراهم شده بود که باور نکردنی است به قسمی در مراسم گذاشتن اولین سنگ بنا شرکت ۱۹۰۲ نمایندگی از طرف شخص امپراطور روسیه در سال کرد. نظیر و از دیگر شرایط لازم برای به وجود آوردن چنان بنای عظیمی که از زیبایی در نوع خود بی که یکی زاد خراسان به تو این بیت نوشت
9
همدقم
آباد الاذ کار عشق ی مشرق شده طرح نقاشی
نمود و از لحاظ استحکام نیز یگانه ساختمانی بود که حتی در اثر ای را خیره می چشم هر بیننده آباد شد صدماتی را متحمل ولی از پای در که باعث انهدام و نابودی تمام عشق ۱۹۴۸ زلزله مشهور نیامد، نیاز به وجود بنّاها و استادکاران کار کشته و معماران زبردست و حتی کارگران خوب بود و آباد بودند و به این ترتیب در زمان تشویق بران یزد مقیم عشق ا کنون بهترین معماران و بنّاها و گچ حضرت عبدالبهاء مبنی بر مهاجرت، تمام شرایط لازم و ضروری جهت تأسیس ساختمان این الدوله نظیر تاریخی به وجود آمده بود که اجرای آن را به جناب حاجی وکیل مشروع عظیم و بی محول فرموده بودند.
10
های سکوت سال
میلادی 1902 الاذ کار در سال مراسم گذاشتن اولین سنگساختمان مشرق آباد در کنار ژنرال سوبوتیچ الاذ کار عشق الدوله» مؤسس بنای مشرق جناب حاجی محمد تقی افنان «وکیل ی رسمی دولت تزاری روسیه نماینده
الاذ کار در حال ساختمان بنای مشرق
فصل اول پیشرفت امر در روسیه
بعد از این مقدمه باید متذکر شد که تاریخ پیشرفت امرالله و انتشار و توسعه و موقعیت آن را در که احبا در نهایت آسایش و آرامش ۱۹۱۷ ی قبل از انقلاب روسیه باید به دو دوره تقسیم کرد. دوره ی مالی بسیار بردند و از نظر مادی خداوند به آنها خیر و برکت عنایت فرموده بود و بنیه به سر می خوبی داشتند و نزد دولت و ملت عزیز و محترم بودند و نظر دولت نسبت به امر موافق و مساعد الاذ کار شدند و در بود و از کمک و مساعدت دریغ نداشت به طوری که احبا موفق به ساختن مشرق ی بالنسبه مجللی جوار آن دو مدرسه یکی پسرانه و دومی دخترانه و یک قرائتخانه و کتابخانه گرفت. و نیز مفتخر و موفق به انتشار تأسیس نمودند که مورد استفاده و استقبال عموم قرار می ی «خورشید خاور» به مدیریت و سرپرستی فاضل جلیل و عالم عزیز جناب آقا سید مهدی مجله گلپایگانی گشتند. ی دوم بعد از انقلاب است که دولت اصولاً بنا به مشرب و معتقدات خود دست به اقدامات دوره ی ی افیون از برای جامعه داری علیه دیانت و معتقدات دینی زد و دین را به منزله وسیع و دامنه انسانی معرفی نمود و اقدام به ویران نمودن و خراب کردن کلیساها و مساجد و معابد و یا تبدیل ها یا تئاترها و غیره نمود و در بسیاری از اوقات از آنها به عنوان انبار کاه ها و باشگاه آنها به کلوپ
12 های سکوت سال ی کلیساها و مساجد و معابد در تمامی کشور مسئله ۱۹۲۶ نمود. تقریباً تا سال و غله استفاده می های بدون مخالفت و ممانعتی حل شد به طوری که عموماً خراب و ویران شدند و یا این که استفاده شد. دیگری از آنها می الاذ کار آمده و آن را مهر و موم کردند و احبا میلادی نمایندگان دولت به سراغ مشرق ۱۹۲۷ در سال را از عبادت در اسحار در آن معبد الهی ممنوع و محروم نمودند. بارها تجربه نشان داده است که احبا در موقع بروز مصائب و بلایا و شدت تضییقات و فشار، حلقه الفت و محبت و مودت خود اند و یگانه اند که تبدیل به یک عائله و خانواده شده را چنان فشرده و محکم و قوی نموده العمل آنها در مقابل هر گونه حوادث نا گوار ثبوت و استقامت و صبر و تحمل بوده است و عکس اند. ناپذیر در مقابل جور و ظلم اعداء ایستاده و همه را به حیرت واداشته همواره مانند کوهی خلل الاذ کار مهر و موم شد احبای الهی و یاران رحمانی از فردای آن روز با چنان شدت و وقتی مشرق الاذ کار آوردند که واقعاً دیدنی بود سابقه در اسحار رو به باغ مشرق اشتعال و حرارت و انجذابی بی ی روحانی در نهایت خلوص و ایمان و صدق و صفا به تضرع و ابتهال و راز و نیاز و در آن محوطه مشغول شدند و با قلوبی آ کنده از خلوص و انکسار و مملو از امید، طلب تأیید و توفیق از آستان نمودند و در آن روزهای بحرانی با این اقدام خود که از قلوب پا ک و صدق مبارک اقدس ابهی می گرفت تعلق خاطر و تمسک و تشبث و وفاداری خود را نسبت به تعالیم مبارک مبین سرچشمه می الاذ کار جهت راز و نیاز به درگاه ی مشرق به ثبوت رساندند. در این موقع تعداد کسانی که در محوطه ای فزونی یافته بود به طوری که موقع سابقه شدند نسبت به ایام قبل به طور بی نیاز جمع می ملیک بی ی نسبتاً طولانی جمعیت بهائی از زن و مرد و پیر وجوان و کوچک الاذ کار با فاصله خروج از مشرق نمود. و بزرگ نظر عابرین را به خود جلب می الاذ کار جناب آقا سید مهدی گلپایگانی رئیس محفل روحانی پس از مهر و موم شدن مشرق ی بهائی عازم مسکو شدند و در چندین آباد به نمایندگی از طرف محفل روحانی و جامعه عشق هایی گرفته و مذا کراتی به عمل آوردند و توضیحات جلسه با رؤسا و زعمای دولت و ملت تماس الاذ کار برداشته شد ای به اعتراضات آنها دادند که در نتیجه مهر و موم از مشرق مکفی و قانع کننده و مجدداً باب عبادت و دعا و مناجات بر روی احبای الهی گشوده شد. (عکسی از احبای مسکو ی پسیکولوژی و جناب گلپایگانی از آن روزها موجود است که جناب فروتن که دانشجوی دانشکده
13
لصفف
مسکو بودند نیز در آن حضور دارند.) میلادی جناب گلپایگانی به طور نا گهانی به علت زکام به ملکوت ابهی صعود ۱۹۲۸ فوریه ۲۲ در ای از سابقه ی بی ی احبای کشور پهناور روسیه را متألم و متأثر ساختند. تشییع جنازه نمودند و کلیه شد که چهار روز قبل از صعود جناب آباد بودیم گفته می ایشان به عمل آمد (وقتی ما در زندان عشق رسانند ای به ایشان می برند و گویا صدمه ی سیاسی گ. پ. او. می گلپایگانی شبانه ایشان را به اداره جا ایشان کنند و در همان و چند ساعتی هم در سردخانه که محل نگهداری مرده است توقیف می کنند و ای حضور حضرت ولی امرالله عرض می خورند و فردای آن روز ایشان عریضه سرما می فرمایند که نامه را ببرد به مسکو که از آنجا با امکاناتی که الدین اوّلی را مأمور می جناب آقای جمال موجود بود حضور حضرت ولی امرالله ارسال دارند. ولی آقا جمال الدین روز سوم صعود جناب شود رسد و معلوم نیست که آیا این عریضه تقدیم حضور مبارک ولی امر می گلپایگانی به مسکو می یا نه.) ای از رجال و معاریف امر و دولت اعضای محفل روحانی وقت را به همراه عده ۱۹۲۹ در سال خادمین امرالله توقیف نموده و پس از چندی آنها را به ایران تبعید کرد. تا این زمان حملات مستقیمی از طرف دولت نسبت به امر مبارک وارد نشده بود ولی از این سال دولت به طور مستقیم کرد، دست به اقداماتی علیه امرالله علناً و حتی بدون حفظ و مراعات ظاهر که سابق ملاحظه می زد. چندین کتاب علیه امر طبع و منتشر ساخت و به قیمت بسیار نازل در دسترس عموم گذاشت. ی بهائی را تصرف نمود و معلمین مبغض و مغرض به جای معلمین بهائی مدارس دخترانه و پسرانه الاذ کار الاذ کار به جایی که شا گردهای مدرسه دسترسی به مشرق ی مشرق گذاشت. مدرسه را از محوطه های پیشاهنگی کرد که در حوزه های بهائی را وادار می نداشته باشند منتقل نمود و در محل جدید بچه ی بیشتری المقدور صدمه ی آن حتی الاذ کار و محوطه نویسی کنند و جهت این که به باغ مشرق اسم های آن به سرکشی و عصیان مشهور بودند آباد که بچه ی عشق ترین مدرسه وارد کند بدترین و نامنظم ی دخترانه و پسرانه منتقل نمود. و همینطور برای آن دسته از جوانان بهائی که را به محل دو مدرسه ای در مدارس روسی یا دانشگاه مشغول تحصیل بودند مشکلات و تضییقاتی فراهم ساخت. عده که در این موقع ای را به ایران تبعید نمود. از جمله کسانی را از مدارس و دانشگاه اخراج کرد و عده به ایران تبعید شدند جناب فروتن جوان خدوم و فعال آن روز و ایادی محبوب و عزیز امروز بودند. آباد توقف شان قید شده بود چند روزی مجاز بودند که در عشق ایشان با جواز اقامتی که در گذرنامه
14 های سکوت سال آباد که فعلاً مقیم ایران ی زیادی از احبای سابق عشق کنند. خوب به خاطر دارم و شاید هم عده های آتشین و مهیج ایشان که در کمال شجاعت، هستند به خاطر داشته باشند که هر کلمه از نطق شد مانند پتکی بود که به مغز پوک و مزکوم معاند امر الهی وارد با کی و از خودگذشتگی ادا می بی پیچید و در مقابل منطق و بیان غرید و به خود می آمد و این خصم خوش خط و خال از درد می می های ای نداشت. نطق دید ولی غیر از تحمل چاره شیوای یک جوان مؤمن بهائی خود را عاجز می شد در قلب هر یک از احبا وداعی ایشان که در نهایت بساطت و سادگی واضح و روشن بیان می دانست که در آینده چه گذاشت. بعد از آن هر پدر و مادری می اثر عمیقی از خود به جای می ها چیست و از چه راهی و چگونه باید از ی پدر و مادر کند و وظیفه خطرهایی جوانان را تهدید می گستراندند جلوگیری کرد و جوانان نیز فهمیدند که باید خود هایی که جهت جوانان می خطرات و دام ی زیر نیم ی خطرنا کی آماده کنند. فریب ظاهر را نخورند و در دام نیفتند و از کاسه را جهت آینده کاسه احتیاط کنند. ای از دانشجویان لنینگراد، تاشکند، مسکو و سایر شهرها نیز تبعید شدند. بعد از جناب فروتن عده خلاصه جهت جوانان و نوجوانان بهائی که مشغول تحصیل بودند اشکالات و موانع زیادی دانستند که تقدم و پیشرفت امر در آینده بستگی دادند زیرا می تراشیدند و در سر راهشان قرار می می ای که ممکن به تربیت و تعلیم جوانان امروز دارد بنابراین تصمیم گرفته بودند که به هر نحو و وسیله ی عشق باشد از نفوذ و رسوخ امر مبارک در قلوب جوانان مستعد و مشتاق جلوگیری کنند و رشته و محبت تعالیم الهی را از قلوب پا ک آنها قطع نمایند و این قوای فعاله و سازنده را علیه امر به کار کم گرد نسیان و فراموشی روی آن را برند تا این که ندای امر الهی به خودی خود فراموش شود و کم به عللی که فهم آن ۱۹۳۷ وضعیت به همین منوال ادامه داشت و از سال ۱۹۳۷ بگیرد. تا سال های قبل جهت جهت بنده مشکل است به هر ایرانی مخصوصاً به هر بهائی که طبق معمول سال دادند و وی موظف بود کرد ویزای حرکت می تمدید جواز اقامت به وزارت امور خارجه مراجعه می در عرض چند روز کشور شوروی را ترک کند. این اقدام دولت احبای الهی را به شدت مضطرب و کردند کسانی بودند که ا کثراً اطاعت اوامر نگران کرد زیرا احبایی که در آن موقع در روسیه زندگی می و رضای ولی امر محبوب خود را به قیمت جان خریده بودند یعنی حاضر شدند جان عزیز خود را ی از دست بدهند و از قید بندگی و اطاعت مولا و مقتدای خود خارج نشوند. (برای این که خواننده عزیز فکر نکند که این مطلب یک نوع تعارف و مجامله یا این که بزرگ جلوه دادن مطلب است
15 لصفف به عللی غیر طبیعی در سرتاسر کشور شوروی قحطی رخ داد ۱۹۲۹ باید به عرض برسانم که از سال نظیر و در سابقه و بی ادامه داشت. این قحطی از لحاظ وسعت زمان و مکان بی ۱۹۳۵ و تا سال گذشتند و چه بسا تمام طول مدت به قدری شدید بود که بسیاری از مردم از گربه و سگ مرده نمی ای از احبا افرادی که دانسته گوشت همنوع خود را خوردند. وقتی قحطی دو سالی طول کشید عده گانشان صلاح در این دیدند که به ایران مراجعت برای نجات جان شیرین و عزیز خود و جگرگوشه شد تا این که توقیعی از ساحت اقدس مولای ی عزیمت کنندگان زیادتر می نمایند و روز به روز عده آباد فاقد خیر و صلاح امر و همتا به این مضمون رسید که عزیمت به ایران و ترک عشق حنون و بی ای به علت نداشتن رسید ولی باز هم عده ی بهائی است و از این گونه توقیعات پی در پی می جامعه های شوم را های سخت و سیاه و روز که ماندند و سال طاقت و تحمل عزیمت کردند ولی آن کسانی پشت سر گذاشتند کسانی بودند که جان عزیز خود و عزیزان خود را در گرو اطاعت و انقیاد و میل آباد بودند با کمال میل و و رضای مولا و مقتدای خود قرار دادند.) و این عده که آن وقت در عشق های قحطی رغبت و در نهایت رضا و تسلیم، میل و رضای محبوب خود را به جان خریدند. سختی های تیره و سیاهی را در این مدت هفت سال پشت سر گذاشتند ولی بر خلاف را تحمل کردند و روز دیدند حوادثی در شرف وقوع است که بر خلاف میل و رضای حق قدمی برنداشتند و اکنون که می رضای ولی محبوب آنها است آیا حق نداشتند که مضطرب و نگران و پریشان شوند؟ این بود که گفتند که در ایران پدران و ا کثراً مایل به عزیمت به ایران نبودند و ایستادگی و پافشاری کرده می ایم مادران و بستگان ما را جهت بغض و عداوت دینی کشتند و شهید کردند و ما به شما پناه آورده لذا ما پناهنده هستیم و به ایران نخواهیم رفت ولواین که ما را توقیف و زندانی کنید و دولت در گفت ا گر شما نروید در آخرین روز مهلت گذرنامه، مأمور به سراغ شما خواهد آمد و جواب آنها می طور هم تان را توی کامیون ریخته و در نزدیکترین سر حد پیاده خواهد کرد (و همین خود و اثاثیه کردند). توضیحاً باید یادآور شد که کسانی که جهت اخذ جواز اقامت به وزارت امور خارجه مراجعه دادند که تقاضای ویزا بود نه جواز اقامت. وقتی متقاضی هایی به آنها می کردند، پرسشنامه می گفتند جواز اقامت شما مهلتش سر رسیده و شما خواهم نه ویزا به او می گفت من جواز اقامت می می باید این ورقه را پر کنید و اگر ما تشخیص دادیم که وجود شما جهت کشور مفید است به شما جواز نامه و حتی تقدیرنامه از محل کار اقامت خواهیم داد. کسانی نیز بودند که در این طور موارد رضایت
16 های سکوت سال گفت تشخیصصلاحیت خوب ی امور خارجه به آنها می دادند ولی اداره ی گذرنامه ارائه می یا اداره و بد با ماست نه با دیگری و این جواب کوتاه به قدری محکم و قطعی بود که هیچ شخص و یا مقامی در آن زمان جرئت و جسارت آن را نداشت که کوچکترین اظهار نظر علیه آنها بکند و به این ی ایران از کشور شوروی اخراج شدند در ترتیب حدا کثر پس از یک سال جمیع بهائیان تبعه صورتی که به ظاهر خودشان تقاضای خروج از کشور شوروی کرده بودند. این قضیه یک وحشت و زده و پریشان و غمگین بودند. اضطراب عجیبی در احبا به وجود آورده و همه نگران و وحشت ها انداخته بود کمتر از خبر طاعون و وبا و بلاهای دیگر ای که این خبر در قلب نگرانی و دلهره تر آسمانی نبود. در همین وقت الفت و محبت و اتحاد و وحدت احبا بیشتر شد و آنها به هم نزدیک شان بیشتر شد. معمولاًً در آن ایام وقتی دو نفر الاذ کار شرکت شدند و در جلسات هفتگی و مشرق رسد و آن پرسیدند که جواز اقامت شما کی سر می رسیدند بعد از ادای الله ابهی از هم می به هم می های قحطی هم تبسم و امید خود را حفظ کرده بودند های بشاش و خندان که حتی در سال صورت الحال بودند. ا کنون غمگین، نگران و پریشان محفل مقدس روحانی که وضع را بدین حال دید چاره را در این دانست که از حضور انور حضرت ولی امرالله کسب تکلیف نماید لذا تلگرافاً چگونگی اوضاع را به حضور مبارک عرض نمود. پس از چندی جواب تلگراف از حضرت ولی امر رسید و همان روز احبا جهت استماع مضمون ای تلگراف به حظیرةالقدس دعوت شدند. آن شب در سالن و ایوان حظیرةالقدس هلهله و غلغله العاده قبل از ساعت مقرر در جلسه حاضر بودند و جای نشستن برپا بود احبا با ذوق و شوق فوق ی عمومی، ی اول و دوم سالن وجود نداشت. قرار محفل بر این بود که قبل از شروع جلسه در طبقه ی محفل روحانی داشته باشند تا تلگراف مبارک را خوانده و ترجمه نمایند و بعد آن را آنها جلسه به سمع احبا برسانند و احتیاطاً جهت این که در این موقعِ دقیق و حساس کسی مزاحم آنها نشود و وقت آنها را نگیرد جلسه محفل را در منزل جناب آقا غلام ذبیحی که عضو محفل روحانی بود و ای الاذ کار بود منعقد نموده بودند. خوب به خاطر دارم که چندین دفعه نماینده شان مقابل مشرق منزل گویند ی محفل رفت و هر دفعه آمد و گفت می از طرف جلسه عمومی جهت کسب اطلاع به جلسه هنوز ترجمه تمام نشده است. بالاخره پس از مدتی که برای منتظرین بسیار سخت و طولانی گذشت اعضای محفل روحانی دسته جمعی وارد شدند و رئیس محفل پشت میز خطابه قرار گرفت. های نگران و مشتاق و امیدوار خود را به رئیس محفل احبا با قلوبی پر هیجان و متلاطم، چشم
17 لصفف مقدس روحانی دوخته بودند در حالی که در این جلسه بیش از هزار نفر جمعیت حضور داشت ی سکوت مطلق در آن موقع حکم فرما بود مثل آنکه اصلاً کسی در آنجا وجود نداشت. ترجمه مضمون تلگراف مبارک تقریباً به این عبارت خوانده شد: حرکت به ایران جایز نه، به هر وسیله متشبث شوید حتی ترک تابعیت. پس از قرائت این مضمون یک سکون و آرامش خاطر و اطمینان مخصوصی به احبا دست داد. تکلیف روشن شد ولی افسوس دان نبود و این تلگراف را کسی ترجمه و صد افسوس که در آن زمان در بین احبا یک نفر انگلیسی کرد که فقط یک زمستان به طور خودآموز زبان انگلیسی تحصیل کرده بود. آباد مقصود تلگراف مرا نفهمیده امرالله فرموده بودند که احبای عشق ها شنیدیم که حضرت ولی بعد بودند. آباد بعد از دریافت این تلگراف با کمال جدیّت و سرعت شروع به اقدامات محفل روحانی عشق لازمه نمود. بارها به شهربانی رفته و مذا کراتی به عمل آورد و چند روز متوالی جلسات شور العاده جهت تصمیم نهائی تشکیل داد و بالاخره تصمیم نهایی بر این شد که محفل روحانی فوق ای به نمایندگی از طرف عموم احبا بنویسد و مشخصات احبا و آدرس آنها را مذکور دارد و عریضه احبا به تدریج به دفتر رفته و عموماً آن را امضاء نمایند و بعد از اتمام و اکمال، آن را به مقامات مربوطه تحویل دهند. مضمون عریضه تقریباً از این قرار بود: ما حاضریم که به هر جای روسیه که دولت صلاح بداند منتقل شویم و نیز حاضریم که تغییر تابعیت بدهیم ولی جهت مراجعه به ایران حاضر نیستیم. پس از تسلیم این عریضه مدتی کمتر از یک ماه آرامش و سکون برقرار بود و در این مدت جواز بردند که نا گهان اقامت و یا ویزا به کسی داده نشد. احبا در حالت بلاتکلیفی و انتظار به سر می ی شوم دیگری رخ داد و همه را بیش از پیش مضطرب و نگران ساخت. این بار دولت اقدام حادثه به اخراج ایرانیان از کار کرد. ی دزدی، کلاهبرداری، در روسیه به غیر از کار دولتی کار دیگری وجود نداشت و کار آزاد به منزله شد. بنابراین کمتر کسی مخصوصاً از جوانان بهائی احتکار، چپاول و کار غیرقانونی محسوب می کرد شخصی که از کار اخراج شده شد ننگ آن را به دوش بکشد. ضمناً کسی جرئت نمی حاضر می
18
های سکوت سال
آباد الاذ کار عشق ساختمان مشرق
بود را به کار بگیرد و این چنین شخصی مثل یک زندانی بود که نان و آب او را قطع کرده باشند. باید اضافه کرد که در آن زمان در روسیه کمتر کسانی بودند (مخصوصاً از جوانان) که ا گر سه چهار داشتند. پس داشتن کار در روسیه ی کافی جهت این مدت را می شدند ذخیره ماهی بیکار می ای حیاتی بود و اخراج از کار یعنی قطع نان یومیّه. مسئله این درد و گرفتاری جدید دودش به مراتب بیشتر در چشم بهائیان رفت تا سایرین به قسمی که از که شروع به اخراج ایرانیان از ادارات کردند تا آخر همان ماه ا کثر احبا از کار ۱۹۳۸ اول ژانویه ی معدودی که ادارات به وجود آنها احتیاج مبرم داشتند هنوز در شغل اخراج شده بودند و فقط عده شد ا کثر اوقات مخالف میل و رضای اولیای امور بود خود باقیمانده بودند. احکامی که صادر می زیرا به پا کی و صداقت و دلسوزی احبا برای انجام کار و شغل محوّله اعتماد کامل داشتند و برای ی شهربانی دستور اخراج شخصی آنها نیز بیش از حد معمول ارزش قائل بودند ولی وقتی از اداره شد رئیس اداره جرئت اظهار نظر و لم و بم را نداشت. داده می دهم. در اواخر ژانویه من باب مثال جهت روشن نمودن این قضیه اخراج خودم را از اداره شرح می
19
لصفف
آباد الاذ کار عشق طرح داخل گنبد مشرق
ی بسیار کمی در ادارات باقی مانده بودند و معلوم بود که این بلا بلایی است عمومی و این عده خواستم زرنگی کنم و شتر فردا پس فردا در جلو منزل ما هم زانو خواهد زد به این جهت می گویم زرنگی چون مطابق قانون، در آن سال مرخصی من سه ماه بود و اگر مرخصی بگیرم، می انداز گرفتم و این پس ی خود را که مبلغ قابلی بود می العاده گرفتم سه برج حقوق با فوق مرخصی می کردند فقط قابلی جهت ایام بیکاری بود که در پیش داشتم. در صورتی که ا گر از کار اخراجم می گرفت. روز که قانون اخراج از کار بود به من تعلق می ۱۵ حقوق من یقین داشتم که رئیس اداره که تعلق خاصی به من داشت با تقاضای من موافقت خواهد کرد ولی توانم با مرخصی شما وقتی او تقاضای من را خواند گفت خیلی متأسفم که در شرایط فعلی نمی ی حسابداری که در آنجا حضور داشت گفت حالا که علیزاد خودش موافقت نمایم. رئیس اداره مایل است در زمستان مرخصی بگیرد به نظر من جهت اداره بهترین موقع است که با مرخصی او موافقت شود زیرا سال گذشته هم ما به او مرخصی ندادیم و امسال هم یقین دارم که در تابستان باز دهم که در شما با مرخصی او موافقت نخواهید کرد و رئیس اداره در جواب گفت من قول می تابستان به او مرخصی بدهم و وظائف او را خودم به عهده گیرم ولی فعلاً شما و خود علیزاد
20
های سکوت سال
الاذ کار داخل ساختمان مشرق
ماند. توانم کار کنم و اگر او به مرخصی برود کار من معوق می دانید که من بدون او در اداره نمی می روز بعد از این قضیه حکم اخراج بنده را همان ۵ با وجود احتیاجی که اداره به وجود من داشت رئیس اداره که واقعاً هم به من علاقمند بود امضاء کرد و به دفتر داد و در همان روز هم اداره با من حساب نمود و رئیس اداره در این مدت با من روبرو نشد. تصفیه رئیس حسابداری که با من صمیمیتی داشت محرمانه و مخفیانه حکم اخراجم را که روی کاغذ غیر اداری نوشته شده بود و رئیس آن را امضاء کرده بود به من نشان داد. ی سیاسی جهت امضاء زندانیان از برای استنطاق هایی که اداره بعدها در زندان دیدم که احضاریه ها است و فهمیدم که حکم اخراجم از کار را هم آنها نوشته بودند و رئیس فرستد روی این کاغذ می بایست آن را امضاء کند. اداره می وقتی به منزل آمدم و کم کم اقوام و دوستان و بستگان فهمیدند، همه متأثر و متأسف و نگران شدند که حالا من چه خواهم کرد چون با شرایط موجود داخل شدن به کار از محالات بود. من هم در گفت هر چه پیش ی پدرم را که می کردم و همیشه گفته اعماق قلبم نگران بودم ولی آن را ظاهر نمی
21
لصفف
الاذ کار ای از داخل ساختمان مشرق گوشه
گفتم ولی خودم قلباً به این قول کردند می آید خوش آید به دوستانی که جهت من اظهار تأسف می آمدی ایمان نداشتم ولی بعدها به قدری به این حقیقت ایمان پیدا کردم که از هیچ حادثه و پیش خوردم و عملاً در زندگی فهمیدم که هرچه جهت من شدم و برگذشته تأسف نمی دلگیر و نگران نمی آید خیر و صلاح من در آن است ولو آنکه در ظاهر تلخ و نا گوار و زجرآور باشد. شاید پیش می همین ایمان و قوت قلب سبب شد که من توانستم تمام مراحل بعدی را به خوبی طی کنم و جان به سلامت در برم. ی احبا را به وحشت و ترس انداخته بود و همه در باری این اضطراب و تشویش و نگرانی همه بردند و تعجب در اینجا بود که کمتر کسی انتظار تخفیف و تقلیل حالت ترس و انتظار به سر می گفتند حوادث شومی در پیش است خدا خودش ما را حفظ و شداید و بلایا را داشت و همه می حراست فرماید و طاقت و تحمل امتحانی که در پیش است را به ما عنایت فرماید. ی پنجم فوریه پیش آمد. یعنی ساعت شوم و نحسی را که احبا در انتظارش چیزی نگذشت که واقعه ی زشت و کریه خود را نشان داد و آه و گفتند از این بدتر خواهد شد فرا رسید و چهره بودند و می شیون و ناله و فغان از قلوب هزاران افراد پا ک و معصوم به سوی آسمان بلند کرد. کتاب هرج و
22 های سکوت سال ی غفلت و عدم توجه و مرج ورق خورد و ما ورقی از آن را دیدیم. هرج و مرجی که در نتیجه عصیان و طغیان و دوری و کناره گیری از تعالیم الهی به وجود آمده بود. چه کتاب مخوف و ها کشیدند. چه اشخاص نازنین و دانید کسانی که فقط یک ورق را دیدند چه وحشتنا کی، نمی ی این غول مهیب از پای درآمدند و به ملکوت ابهی صعود پا کی که زیر ضربات و شکنجه روان کردند و با میل و رضا و شماری می هایی که در آرزوی مرگ دقیقه سخت نمودند و چه بسا جان ی خندان و آغوش گرم در آرزوی آن بودند ولی مرگی نبود، وجود او کیمیا شده بود. چهره الله، انسانی که خداوند او را به صورت و مثال خود آفریده و مظهر صفات و اخلاق خود سبحان قرار داده وقتی خود را از این کمالات و فضائل محروم نماید به چه غول وحشتنا ک و مخوفی زند. این چنین شخصی صفات حمیده و ملکات انسانی شود و به چه جنایاتی دست می تبدیل می شود. خلاصه تقویم ورق شاخ و دمی مبدل می آشام و غول بی ی خون را زیر پا نهاده و به یک درنده ی ای دیگر از کار اخراج شدند و عده خورد تا رسید به پنجم فوریه. آن روز هم مثل روزهای قبل عده احترامی و گستاخی به بسیار قلیلی که هنوز مشغول به کار بودند منتظر بودند تا به زودی با کمال بی های وحشتنا کی خوابیدند و خواب آور می شان خاتمه داده شود و شب را با همین اندیشه یأس خدمت دیدند. می شب پنجم فوریه بنده و همسرم برای شام در منزل باجناقم سید احمد توحید دعوت داشتیم او یکی از جوانان فعال و جزو ناطقین جوان بود (هنوز او در سیبری و در شهر پطروپاولووسک زندگی کند) همسر او سرکار قدسیه خانم گلپایگانی در ایران است و یکی از مهاجران غیور و شجاع می ها است که خراسان است که بارها درس شجاعت و توکل و ایمان و ایقان به مردان آموخته و سال نماز محل ایشان را در طُرقبه به افتخار مهاجرت موفق است و در این مدت بارها آخوند و پیش تکفیر نموده و کار به کلانتری و شهربانی کشیده شده است و این خانم تک و تنها با تأییدات الهی در مقابل تمام این موانع و مشکلات ایستادگی کرده و از میدان در نرفته و ترس به سراغش نیامده است. آن شب بعد از صرف شام قرار شد که دو خواهر پیش هم باشند و بنده و باجناقم سید احمد جهت الاذ کار رفته خواب به منزل ما برویم و صبح که روز ششم فوریه و روز تعطیل عمومی بود به مشرق ای بود آنها را در جریان ها مراجعت کنیم و اگر خبر تازه و از آنجا جهت صرف صبحانه به نزد خانم
23
لصفف
بگذاریم. زند بنده بنده و سید احمد در منزل خوابیده بودیم. ساعت سه بعد از نیمه شب شنیدیم کسی در می ی خود جناب آقا علیقلی جلیلی را دیدم. ایشان در حالی که سعی درب را که باز کردم صاحبخانه ی کردند تشویش و اضطراب خود را مخفی کنند با صدایی گرفته و غیرطبیعی گفتند که از اداره می سیاسی (گ. پ. او.) دو نفر جهت بازجویی به منزل معلمه خانم سینازاده (صبیّه جناب سینا) روم و دو نفر هم جهت بازجویی در منزل آقای ا کرمی هستند اند و من به عنوان شاهد آنجا می آمده که آنجا هم شاهد لازم دارد و شما لباس پوشیده به آنجا بروید و بعد اضافه کردند که رفتار و گفتارشان بسیار خشن است. آقای ا کرمی از احبای تازه تصدیق بودند. ایشان قبلاً در مجالس روضه خوانی مشغول بودند و این کار را بدون اجر و مزد محض ثواب انجام خوانی به وعظ و روضه بافی و تعمیر قالی بود که در آن مهارت بسزا داشتند. بعد از ایمان و ی ایشان قالی دادند. حرفه می ایقان به امر مبارک با نهایت جدیت و کوشش به خدمت امر مشغول شدند و چون شوق و ذوق های قابلی شدیدی جهت فراگرفتن تعالیم مبارک در ایشان پیدا شده بود با وجود قلّت سواد پیشرفت ی ی ناطقین رسمی قرار گرفتند و پس از ایمان به امر مبارک با صبیه و خانواده کردند و در زمره ی ایشان عبارت بود از سینازاده در منزلی که متعلق به آقای جلیلی بود، سکونت داشتند. خانواده ساله متعلق به شوهر اول خانم. ۱۲ ،۱۰ ی خود ایشان و همسرشان زرّین تاج خانم و پسربچه رسید و دومی مرد ترکمن تازه بازرسان دو نفر بودند یکی روس که بالنسبه شخص نجیبی به نظر می کرد که به محض این ها از نجابت و انسانیت به دور. او با خود خیال می به دوران رسیده و فرسنگ های پر و مدارک فراوان از این منزل خارج خواهد شد و در همین که وارد این منزل شود با دست شب لیاقت و کاردانی خود را ثابت خواهد نمود و وقتی خانه را زیر و رو کرد و همه جا را جستجو غرید نمود و همه چیز را زیر دست و پا ریخت و اثر و مدرکی پیدا نکرد عصبانی شد و مرتب می گرفت تا این که از میان آلبوم خانوادگی عکس شوهر سابق زرّین تاج گفت و ایراد می و ناسزا می خانم را که با کلاه پهلوی گرفته شده بود دید و از آلبوم در آورد و با تبسم نیشداری که حا کی از ی تلخ و زهرآگینی عکس را نشان داد و رذالت و دنائت بود مثل شخص فاتح و پیروزی با خنده گفت: این کیست؟ و با این سؤال یک نگاه زننده و وقیحی به زرین تاج خانم انداخت که من از شناسیم! و عکس را جزو اشیاء شرح و وصف آن عاجزم و بعد با شرارت و استهزاء گفت ما او را می مضبوطه گذاشت.
24 های سکوت سال بازجویی منزل در حدود یک ساعتی طول کشید. راستش در منزل یک نفر بهائی، بازجویی چه پنج اش یکی است. چیزی که دستگیر بازرس مبغض و مغرض باشد وجود دقیقه و چه پنج ساعت نتیجه ندارد. بالاخره آقایان برای این که دست خالی مراجعت نکنند مقداری عکس و چند نامه و چند کتاب ضبط کردند. تا این لحظه آقای ا کرمی پشت میز بازجویی نشسته بود و همسر ایشان سرپا و در رفت و آمد بودند خواستند خانه را ترک کنند گفتند که زرّین تاج خانم ولی وقتی که بازرسی تمام شد و بازرسان می کردیم که شخص باید با ما تا اداره سیاسی بیاید البته فوراً مراجعت خواهد نمود. تا به حال خیال می مورد نظرشان آقای ا کرمی است ولی حالا که معلوم شد خانم باید با دو نفر مأمور ساعت چهار بعد ی سیاسی برود معلوم است که چه حالی داشتیم و خود زرّین تاج خانم در چه از نیمه شب به اداره ای بود. البته هیچ یک از ما تصور این که ممکن است ایشان توقیف و یا زندانی عوالم و چه روحیه نمودیم و همین طور که مأمور گفته بود یقین داشتیم که قبل از طلوع آفتاب ایشان شوند را نمی مراجعت خواهند کرد. بعد از این که مأمورین رفتند و صید مظلوم و معصوم را با خود بردند، بنده جناب آقای ا کرمی و ی محبت و سکوت و آرامش بود ولی پسر زرّین تاج خانم را در اطاقی که تا چند دقیقه قبل آشیانه در عرض مدت کوتاهی اثاثش زیر و رو شده و وسط اطاق ریخته و مبدّل به یک ویرانه و خرابه که آقای ا کرمی سرش را به زیر افکنده و با قلبی مجروح و گشته بود را تنها گذاشتم. در حالی ای کز کرده و خواند و پسر خردسال در گوشه ی «هَل مِن مفرّج» را می ی مبارکه بار آیه چشمی اشک هایش خشک شده هاج و واج مانده بود. گویا مغز کوچکش قادر به درک در حالی که اشک چشم آمیزش جهت درک این مسئله از بنده و ناپدری مهربانش این طور مسائل پیچیده نبود و نگاه استفهام ی خانم شان خارج شدم. وقتی از جلوی پنجره خواست. بنده آنها را تنها گذاشته و از منزل کمک می وار در جستجو گذشتم چراغ روشن بود و بازرسان که یک خانم و یک آقا بودند دیوانه سینازاده می زد. او تمام این مدت و فعالیت بودند. وقتی که وارد منزل خودمان شدم باجناقم آقای توحید قدم می را با نگرانی و اضطراب و انتظار کشنده به سر برده بود لذا وقایع را به طور خلاصه برای او شرح ها طول کشید. ایشان کتب زیادی داشتند و خودشان هم زاده ساعت دادم. بازرسی منزل خانم سینا ی خواستند از منزل این مؤمنه ی اجتماع بودند لذا مأمورین بازرسی می های برجسته از شخصیت های ی امینه به حد وفور و کافی اسناد و مدارک لازم علیه امر به دست آورند ولی بدبخت صادقه
25 لصفف ی خود آلود طعمه ها رنج و زحمت مأیوس و سرافکنده خشمگین و غضب زده پس از ساعت فلک زاده از غریدند. متأسفانه خانم سینا بردند و از خشم می را با آنچه از اثاث منزل که چشمگیر بود می مال دنیا چیزی که نظر بازرسان را جلب کند نداشت لذا ایشان را با مقداری کتب و الواح خطی ساله ۲۶ ی خانم سینازاده عبارت بودند از خود ایشان و شوهرشان و یک پسر بردند. خانواده کاری از دستش نشین بود که هیچ دانشجوی پزشکی. شوهر ایشان پیرمردی عاجز و ناتوان و گوشه آباد تدریس نموده ی بهائیان عشق ی دخترانه های سال در مدرسه آمد. این خانم بلندهمت سال برنمی نمود و با کوشش و همت و ی خود را اداره می و با روی گشاده در نهایت محبت و مهربانی عائله ی پزشکی شده بود این پسر الله به دانشکده زحمت مستمر خود موفق به فرستادن پسر خود اشراق ی دکترای خود را بگیرد. بایست سه ماه دیگر دانشنامه می ی عهد و میثاق است. زاده دختر جناب سینا شاعر شیوا و مبلّغ سلیم و صبور و بردبار دوره خانم سینا ای بس غنی داشت و هر وقت این خانم طبع لطیف از پدر بزرگوار خود به ارث برده بود و حافظه در شد ایشان به مناسبت موضوع چند بیتی از اشعار قدما ی موضوعی صحبت می حضور ایشان درباره ی دخترانه در تملک امر بود به های سال تا زمانی که مدرسه خواندند و سال و یا شعرای بهائی می تدریس زبان عربی و فارسی مشغول بودند و بعد از تصرف مدرسه به دست دولت در منزل تدریس کنم در دوران حیات نمودند. ایشان خانمی موقّر، خیّر و نسبت به همه مهربان بودند گمان نمی می خود هرگز کسی را رنجانیده باشند و یا قدمی از صراط مستقیم امر انحراف نموده باشند. به هر حال آن شب ایشان را نیز توقیف نمودند و دو روز بعد هم پسر ایشان را از دانشکده اخراج نمودند. و چون قبلاً به جای جواز اقامت به او ویزا داده بودند لذا ایشان هم از موقعیت استفاده نموده و فوراً به ایران عزیمت نمود. اتفاقاً دو روز بعد از حرکتش جهت توقیف او آمدند و خوشبختانه او جان های سال رنج و مرارت کشیده ی متحد و متفق که سال به سلامت در برده بود. بنابراین از آن خانواده ی امیدشان با گذشت چند رفت تا شجره ها پشت سر گذاشته بود و حالا می ها و سختی قحطی صباحی دیگر به ثمر برسد و پسرشان دکتر شود و تلافی مافات بشود فقط یک پیرمرد عاجز و ناتوان با هزاران افکار درهم و برهم و پریشان و نگران به جای مانده بود. دل ناتوان به خود آمده همسر من خوب به خاطر دارد که فردای شب حادثه وقتی این پیرمرد روشن
26 های سکوت سال آمد نامطلوبی جهت ایشان رخ داده تمام روز با صدای بلند و بدون مکث و فهمیده بود که چه پیش به تلاوت مناجات مشغول گردیده بود. خدا آگاه است که بر او چه گذشته و در قلبش چه غوغایی به دانست و یقین داشت که باید به ذیل حق تمسک نماید تا دردش تسکین پا بوده است ولی او می یابد و همین کار را هم کرده و موفق شده بود. بنده و باجناقم آقای توحید آن روز که روز ششم فوریه و روز تعطیل بود (در روسیه به منظور مبارزه توانست احساسات با دیانت و از بین بردن احساسات دینی در مردم تمام چیزهایی که به طریقی می بردند به همین منظور ایام هفته را که یکی از آثار و مراسم دینی را در مردم زنده نگاه دارد از بین می روز کار بود ۵ دانستند از تقویم خارج نمودند و به جای هفته، ششه برقرار نمودند یعنی مذهبی می را روزهای تعطیل قرار دادند ولی بعد از ۳۰ و ۲۴ ،۱۸ ،۱۲ ،۶ و روز ششم تعطیل لذا روزهای الاذ کار رفتیم تا خبر جنگ جهانی به عللی باز ایام هفته را مرسوم کردند) زودتر از معمول به مشرق ی الهی برسانیم. توقیف دو خانم مذکور را به احبا های قبل بود. دعا و مناجات خوانده الاذ کار به مراتب بیش از روز آن روز جمعیت حاضر در مشرق شد آن روز نیز توسط جناب نامه خوانده می های تعطیل زیارت شد و طبق مرسوم همیشگی که در روز نامه تلاوت شد. لحن ایشان اف که یکی از فضلا و علمای امر بودند زیارت آقا میرعلی ا کبر صلاح نمودند. پس از تلاوت نامه تلاوت می الاذ کار زیارت بسیار ملیح و دلنشین بود و فقط در مشرق ی الاذ کار مجتمع شدند و اخبار مبادله شد و معلوم شد که عده نامه احبای ایران در مشرق زیارت اند. ی محفل مقدس روحانی در همان شب بازداشت شده زیادی از احبا و هشت نفر از اعضا ی محفل روحانی وقت عبارت بودند از: اعضا 1 1 . رئیس محفل جناب دکتر عباس زین که مورد احترام عموم احبا بودند. ایشان پزشکی برجسته قدر و در میان اطبای شهر به حذاقت و تسلط در مداوا و معالجات مشهور بودند. به زبان و عالی روسی تسلط کامل داشتند به طوری که زبان روسی زبان اول ایشان بود. ایشان ناطقی بودند زبردست سنج و زیرک و شخصی خیّر و مهربان. به ذ کر صدمات و بلیّاتی که به این بزرگوار وارد شد و نکته بعداً اشاره خواهد شد. 2 2 . منشی محفل روحانی جناب آقا محمد علی شهیدی. ایشان مدارک تحصیلی و تحصیلات های المقدور در کلاس ی بهائیان بوده و بعدها هم حتی شان در مدرسه رسمی نداشتند. تحصیلات
27 لصفف های ایشان توسط اساتیدی مانند جناب گلپایگانی و جناب آقا شیخ دوره خصوصی که جهت هم ی وافر به آثار ی ذوق شدید و علاقه اند ولی به واسطه کرده شد شرکت می حیدر و سایرین اداره می ی زیاد و مستمری داشتند و صاحب اطلاعات وسیعی شدند و به همین جهت امری شخصاً مطالعه شدند و همیشه جهت آباد شمرده می ترین ناطقین عشق های اخیر یکی از بهترین و برجسته در سال صحبت آماده بودند. 3 3 . های جناب حسین بک قدسی مشهور به کوچرلینسکی ـ تولد ایشان در قفقاز بوده و از خانواده کردند اشرافی آنجا بودند. تحصیلاتشان به زبان روسی بود. قبل از انقلاب در دانشکده تحصیل می ی دائم دارای معلومات و اطلاعات علمی ی مرور و مطالعه تمام گذاشتند ولی در نتیجه ولی آن را نا ناپذیر. شان مانند یک کتابخانه بود. ایشان محققی بود صبور و خستگی و امری وسیعی بودند منزل باغی مبلّغ مشهور و جسور بودند که وقتی به پروردگان جناب مشهدی عبدل قره جنابشان از دست ی مطالعه و آباد عزیمت نمودند سواد فارسی و عربی نداشتند ولی در مدت کوتاهی به اندازه عشق کردند و در کتب و آثار ها را یاد گرفتند و کمی هم فارسی صحبت می استفاده از کتب امری این زبان امری به مطالعه و تحقیقات عمیقی پرداختند و نتایج مطالعات و تحقیقات خود را به همسر خود دادند ی دختری مرحوم حاجی میرزا حسین معلم به زبان ترکی و یا روسی شرح می قدسّیه خانم نوه کردند و پس از اصلاح به شکل نوشتند و بعد با هم مطالعه می و قدسّیه خانم آن را به فارسی می آوردند، به امید این که روزی به طبع برسد و مورد استفاده عموم قرار گیرد. جزوه در می 4 4 . های ایشان ا کثراً به زبان ترکی و جناب قدسی یکی از ناطقین مجرّب و پخته بودند. صحبت ی ایشان معلمی بود ولی شان جالب، پرمغز و آموزنده بود شغل و حرفه گاهی به زبان روسی بود نطق های اخیر، دولت شغل معلمی را از ایشان سلب نمود زیرا بهائی بودند و اجباراً در یکی از سال ی برق به کار اداری بسیار کوچکی مشغول بودند ولی در محل کار مورد احترام شعبات اداره مند بودند و با حقوق بسیار ناچیزی که در مقابل ی عموم قرار گرفته بودند. ایشان عائله العاده فوق کردند ولی ایشان و ی خود را اداره می داشتند به زحمت خانواده شغل و مقام نامناسب دریافت می همسرشان هر دو استغنای طبع خدادادی داشتند و از زندگی خود شا کر و راضی بودند و تمام جدیّت و فعالیت و وقت خود را وقف امر و خدمت به امرالله نموده بودند. 5 5 . ی شوروی بودند و معلوم نشد که ایشان را از زندان به کجا جناب کوچرلینسکی قفقازی و تبعه
28 های سکوت سال بردند و هنوز هم معلوم نیست که آیا این کوه ایمان و استقامت را اعدام کردند، یا ایشان به مرگ طبیعی صعود نمودند و یا زیر ضربات دژخیمان ظالم جان سپردند. پس از توقیف ایشان، همسرشان ی مالی بدون سرپرست ماندند ولی قلوب دستی و با کمترین ذخیره و چندین طفل در نهایت تنگ شان سرشار از امید بود و به فضل و موهبت حق دلشاد بودند. همه 6 6 . اف پسر جناب محمد اسمعیل ملقّب به ذبیح، ایشان جناب آقا غلام ذبیحی مشهور به اسمعیل ها نواز و از احبای خدوم و غیور و فدا کار و جانفشان بودند که سال الطبع، بسیار مهمان مردی سخی آباد مهاجرت نموده بودند و در تجارت و معاملات صادق و امین و با گذشت قبل از بشرویه به عشق بازار به قنادی ی خوب و مناسبی داشتند و در شهر تخته بودند. ایشان در اوایل انقلاب سرمایه شد مشغول بودند و صاحب منزل و باغ مشجّر وسیعی بودند و هر وقت مسافر و یا مبلّغی وارد می بازار به از تخته ۱۹۲۰ شان شب و روز به روی احبا باز بود. در سال مهمان ایشان بود. درب منزل به شغل قنادی مشغول بودند تا این که کارگاه ایشان به ۱۹۳۲ آباد عزیمت نمودند و تا سال عشق ی پشم بود از طرف دولت ی کوچکی که متعلق به اداره تصرف دولت درآمد و در اواخر در دکه شان عبارت بود از همسر و چهار فرزند، دو پسر و دو دختر که پسر ارشد مشغول به کار بودند. عائله پدر و سرپرست شدند. ساله بود. لذا با توقیف ایشان پنج نفر بی ۱۰ ساله و کوچکترین فرزند ۱۸ 7 7 . آباد و از ی عشق جناب آقا ضیاءالله رشتی، پدر ایشان آقا میرزا مهدی رشتی از مهاجرین اولیه شان گشته و مصدر های شایانی نصیب خادمین برازنده و ممتاز و از جمله کسانی بودند که موفقیت ی قبل از انقلاب به تجارت چای مشغول و از شانگهای چای خدمات زیادی بودند. ایشان در دوره اند. پسرشان جناب آقا ضیاءالله نیز بعد از وفات پدر به همین شغل مشغول بود. در کرده وارد می امانت و صداقت و ایمان و ایقان «الولد سرّ ابیه» بوده و مشارٌ بالبنان بودند. جناب آقا ضیاءالله تا به کار آزاد مشغول بودند تا این که کارهای آزاد به کلی مردود شد. ایشان ۱۹۲۷ و ۱۹۲۶ های سال از جمله کسانی هستند که تبعید نشدند و پس از تبعید عمومی چندی در زندان نگه داشته و بعد معلوم نشد که آیا ایشان را به کانس لا کر (اردوهای کار) فرستادند و یا زیر ضربات شلاق هلاک و داند که بر سر ایشان چه آوردند. ی همگی یکسان بود خدا می یا اعدام نمودند در حالی که پرونده 8 8 . دانم های سال به شغل تجارت مشغول بودند. درست نمی جناب آقا مهدی صمدانی، ایشان سال که سواد داشتند یا نه و اگر هم داشتند خیلی جزئی بود ولی شخصی بسیار زیرک، مدبّر، کاردان و
Made with FlippingBook flipbook maker