سالهای سکوت
145 لصفصف کرد و بقیه وقتش را استراحت خوردند و همیشه علف جلویشان بود. همه را با هم سیراب می می شد در صورتی که آن جوان که آشنایی به این کار نمود. چون روش کار را بلد بود ابداً خسته نمی می رسید و همه رفقایش دلشان به حال او کرد و جانش به لب می کند و خودکشی می نداشت جان می آمد. ها از ناشیگری خودمان به وجود می ها و صدمه سوخت. خلاصه بعضی ناراحتی می درسی که به ما داد ی محلی با تراکتور برای آوردن ای از کارگران ورزیده ما در ابتدای ورودمان مدتی به همراهی عده ی سردسیر نبود ولی سرما هنوز رفتیم. هرچند لباس و پوشا کمان مناسب منطقه علف به صحرا می گذشت مخصوصاً شدت نکرده بود و موعد بادهای موسمی نرسیده بود لذا به ما چندان سخت نمی کردند کاملاً ساده و سالم بود. که از لحاظ غذا هم در وفور نعمت بودیم. غذایی که جهت ما تهیه می پختند و این گوشت نفری نیم کیلو گوشت بدون هیچ چیز دیگر حتی پیاز. گوشت را با آب فراوان می کرد. چند روزی که برد و تحمل و طاقت بدن را در مقابل سرما بیشتر می حرارت بدن ما را بالا می ی ایرانی تقسیم کردند و اهالی بومی را گذشت و ما کم و بیش به کار وارد شدیم ما را به دو دسته های بسیار مؤثر و راهنمایان خوبی ها برای ما کمک برای آوردن هیزم به جنگل فرستادند. بومی ای نداشتیم بدون آنها مثل شخص کوری بودیم بودند و ما که در زندگی کردن در این مناطق تجربه ها راه برود. بدون عصا میان چاله و چوله ها نشسته بودیم و صحبت روز آخری که علف بار کرده و مراجعت کردیم بالای سورتمه روی علف زد. در این موقع یکی از کردیم. یکی از دوستان که خسته شده بود خوابش گرفت و چرت می می زند. شخص رفقا به شخص روسی پهلو دستش گفت حسین آقا جای نرمی پیدا کرده دارد چرت می های محکم او را زدن. ما خواستیم مانع شویم روس تا چشمش به او افتاد شروع کرد با مشت و سیلی میرد. یک نفر از شما باید به من تان می ولی کارگر روس گفت ا گر فرصت را از دست بدهیم رفیق العملی نشان ها عکس کمک کند تا او را بزنیم و از مرگ نجات دهیم. رفیق ما ابداً در مقابل کتک داد و وقتی به حال طبیعی برگشت راهنمای ما گفت از من بشنوید زمستان همیشه پیاده راه نمی زند و خوابش گرفته بروید ا گر احیاناً روی سورتمه نشستید و مثل امروز دیدید که رفیقتان چرت می خطر بدن او بزنید تا خون بدنش به حرکت آید. وقتی انسان در سرما با مشت و سیلی به جاهای بی
Made with FlippingBook flipbook maker