Memoirs – Showra Makaremi
105
رذگ
منتظـر یافتـن فرصتـی بـرای عبـور از مـرز بـود. چنـد بـار تلش کـرد اما موفـق نشـد. سـل گرفـت و دوسـتان دیگـرشکـه مخفـی شـده بودنـد، های زندگیــش چنــدان ی ایــن ســال دســتگیر شــدند. پــدرم دربــاره تر زنــد. روزی بــه مــن گفــت کــه از همــه چیــز ســخت حرفــی نمی رهـا کـردن فرزنـد شـیرخوارش بـود. هنـوز، پـس از بیسـتسـال اقامـت ی سیاسـی”، جـای پـای ایـن دوران بـه در فرانسـه بـه عنـوان “پناهنـده اش پایــدار مانــده اســت. در های کتابخانــه شــکل قابــی روی قفســه ای یـک بـار ها، پـدرم از طـرف بـرادرش در ایـران هفتـه تمـام ایـن سـال اش را بازسـازی تدریـج کتابخانـه کـرد، بـه ای کتـاب دریافـت می بسـته های ـی ک ـه در ها جـا داد. کتاب ک ـرد و حـدود ه ـزار کت ـاب در قفسـه های ـی کوچ ـک از ای ـن ط ـرف ب ـه آن ط ـرف ه ـر اسبابکش ـی در جعبه ) از آنجــا بــه Pompadour بردیــم؛ از شــهر لیمــوژ بــه پمپــادور ( می ) و سـرانجام بـه پاریـس. Kremlin-Bicêtre سِـتر ( ی کِرملَـن بی حومـه پوشــاندند، قــاب هــا را می هــا کــه دیــوار اتاق در میــان ایــن کتاب عکسـی بـا شـعری بـه دسـتخط پـدرم جـا گرفـت. عکـس، اتاقـی را دهـد و تنهـا اسـباب اتـاق یـک در آخریـن لحظـات غـروب نشـان می سـت پشـت بـه دوربیـن. شـعر دسـتخط پـدرم ای مبـل چهارگـوش قهوه ها خطـاب بـه مـن اسـت کـه از درد و رنـج بـه سـر بـردن روزهـا و شـب گوی ـد. در تنهای ـی ای ـن ات ـاق می سـرانجام پـدرم پـس از چندیـن بـار تـاش توانسـت بـا اسـب از مـرز کردسـتان ترکیـه بگـذرد و همـراه باقـر مؤمنـی، تاریخـدان و تحلیلگـر سیاســی، ایــران را تــرک کنــد. آنهــا در بــرف و ســرمای شــدید بــه ی رسـاندند تـا از سـفارت فرانسـه یـک برگـه سـختی خـود را بـه آنـکارا شـب بـه فـرودگاه ، سـاعت دو نیمه ۱۳۶۱ مـاه دی ۱۴ عبـور بگیرنـد. در کــرد: “تمــام رُواســی رســیدند. بچــه کــه بــودم پــدرم تعریــف می رنگـی بـود کـه بـه تـن داشـتم بـا هـزار وسـایل مـن کـت و شـلوار کِرم فرانـک پـول در جیـب.”
Made with FlippingBook HTML5