Memoirs – Showra Makaremi

108

ها ‌ یادداشت

خصوصـی در آن سـمت شـهر، کلس اول ‌ ای ‌ زمانـی کـه در مدرسـه راهنمایـی بـودم و مـا تنهـا شـاگردان غیرمسـیحی، روزی پـدرم پرسـید ۶۷ آیـا مایلـم در مراسـم یادمـان کشـتار زندانیـان سیاسـی در تابسـتان درنـگ پذیرفتـم، البتـه بـرای رفتـن بـه پاریـس. امـا ‌ شـرکت کنـم؟ بی ش ـود ‌ درس ـتی نفهمی ـده ب ـودم ب ـه چ ـه مناس ـبتی جلس ـه برگ ـزار می ‌ ب ـه ی ‌ خواهن ـد درب ـاره ‌ (کشـتارها). هرچن ـد فهمی ـده ب ـودم کـه از م ـن می مـادرم صحبـت کنـم. مراسـم در یـک سـالن تئاتـر در پاریـس برگـزار شـد. چنـد سـاعت در اتاقـک پشـت پـرده مانـدم بـرای نوشـتن یـک انگیــزی بــود. بعــد روی ‌ ی هیجان ‌ تجربــه ‌. ای ‌ صحبــت چنــد دقیقــه صحنـه رفتـم و آن را خوانـدم. آخـر شـب زنـی بـا انـدوه مـرا در آغـوش گرفـت. گل سـرخش را بـه مـن داد و گفـت در زنـدان دوسـت مـادرم بـا شـلوارک ‌- بـوده. پـس از ایـن سـفر آخـر هفتـه، در حیـاط مدرسـه ی مرف ـه و سـنتی ‌ ه ـای تخـتِ معم ـول طبق ـه ‌ مخم ـل کبریت ـی و کفش شهرسـتانی - بـرای دوسـتم تعریـف کـردم وقایـع وحشـتناکی در ایـران اتفـاق افتـاده کـه در آن مراسـم بـا اسـاید نشـان داده بودنـد: زنانـی که بـا جرثقیـل بـه دار آویختـه شـده بودنـد. ها بعـد از آن، شـروع کـردم گاهـی بـه مـرگ مـادرم فکـر کنـم، ‌ سـال پاشـید. دیپلـم دبیرسـتان ‌ شـد و فـرو می ‌ بـا گـذر زمـان یقینـم متزلـزل می را گرفتـه بـودم و در پاریـس دانشـجوی ادبیـات بـودم. در پـس تصویـر .‌ زد ‌ باخــت پوســت زرد مــادرم بیــرون مــی ‌ ای کــه رنــگ می ‌ اســطوره هفـت سـال و نیـم بـدون خانـواده، بـدون فرزنـد و همسـر در اسـارت به سـر بـرده بـود. آیـا شـکنجه شـده بـود؟ آیـا زجـر کشـیده بـود؟ چـه بـر آوردنـد؟ تلخـی حـرف مادربزرگـم را هنـگام آزادی نلسـون ‌ سـرش می آوردم. اولیـن بـار بـود کـه بـرای دیـدن مـا بـه فرانسـه ‌ مانـدلا بـه یـاد مـی آمـده بـود. جلـوی اخبـار تلویزیـون بودیـم، هـر وقـت حوصلـه و میـل کـردم: “مام ـان اق ـدس، میگـن ای ـن آقاهـه ‌ داشـتم برای ـش ترجمـه می هایش را بــالا انداخــت و ‌ بیســت و هفــت ســال زنــدون بــوده!” شــانه

Made with FlippingBook HTML5