Memoirs – Showra Makaremi

107

رذگ

های دیگــری پیــدا شــدند: کلس ژیمناســتیک ‌ دیــدن و ســرگرمی شـنبه شـب (کـه چن ـدان اسـتعدادی در آن نداشـتم)، کلس تئات ـر ‌ سه ها، و نمایـش آخـر سـال کـه ‌ چهارشـنبه بعدازظهـر، بـازی پاتینـاژ شـنبه را بـازی 1 مـن و بـرادرم در آن نقـش سـاکنان دهکـده قدیمـی گُلواهـا کـه اجـازه نداشـتم محکـم تکانـش بدهـم ‌ مـان پیشـی ‌ کردیـم، گربه ‌ می هـای تعطیـات آخـر سـال در جزیـره اُلِـرون ‌ یـا زیـر دوش ببـرم، اردوگاه .) Auvergne هـای اُوِری ـن ( ‌ هـای زمسـتانی در کوه ‌ ) و کلس Oleron ( هـای پدربزرگـم ‌ ام تلفنـی حـرف بزنـم. نامه ‌ دوسـت نداشـتم بـا خانـواده ام ‌ خوانـد کـه بـه گریـه ‌ نوشـت، پـدرم برایمـان می ‌ را کـه بـه نـدرت می ی ناخوشـایندی ‌ شـدم. ایـن یـادآوری، مـزه ‌ انداخـت وقتـی تنهـا می ‌ می شـد: مـن و ‌ داشـت. یـاد مـادرم بـا سـرعت عجیبـی در ذهنـم محـو می آوردیـم. ‌ بـرادرم هیچـگاه اسـمش را بـر زبـان نمی شـوم. ‌ شـد روز بـه روز بیشـتر شـبیه بـه مـادرم می ‌ هرچنـد گفتـه می دائـم منتظـر ابـراز تعجـب و بـرقِ چشـمان دوسـتان و نزدیکانـی بـودم چـپ ‌ خندی ـدم، چشـمم کم ـی ‌ ش ـناختند. وقت ـی می ‌ ک ـه م ـادرم را می گفـت “درسـت مثـل مـادرت”. مادربزرگـم اقـدس ‌ شـد، پـدرم می ‌ می ها روی تختــم ‌ کــه بــرای دیــدن مــا بــه فرانســه آمــده بــود، ســاعت ک ـرد. در ح ـال مش ـق نوش ـتن، صفح ـه را ‌ نشس ـت و م ـرا ن ـگاه می ‌ می زدم، جلـوی کمـدم ‌ کـردم و بعـد ورق مـی ‌ بـا کـف دسـت صـاف می ایسـتادم تـا لباسـم را بـرای روز بعد انتخـاب کنـم. مادربزرگم ‌ متفکـر می گفـت: “فاطمـه کوچولـو”! دوسـت داشـتم رنـگ لباسـم ‌ بـا تعجـب می کــرده بــودم. ‌ ای هــم در کفاشــی انتخــاب ‌ قرمــز باشــد، کفــش بالــه ‌ هایم کمـی ‌ خوشـحال یـا سـرافراز کـه بـودم سـرم را روی یکـی از شـانه کـردم، مثـل او. شـباهت میـان مـا کـه بـرای مـن بسـیار عزیـز ‌ خـم می ب ـود، تنه ـا حضـور دائ ـم و ملمـوس او در زندگـی م ـا در لیمـوژ ب ـود. حبـس بـود. ‌ باقـی همـه در مـوزه ساکنان فرانسه در قرن ششم میلدی. Gaulois 1

Made with FlippingBook HTML5