Memoirs – Showra Makaremi
130
ها یادداشت
هـا را بـه خاطـر و شـعارهای مجاهدیـن. ایـن خـواب لازم بـود تـا عکس هـای بیـاورم و تمـام آن هیجانـی بیـرون بزنـد کـه آن تابسـتان در خیابان نشـین شـده ب ـود. ای ـن خـواب کار ته ـران و شـیراز و آب ـاده در دل ـم ته دیگـری هـم کـرد، مجـرای باریکـی بـه وجـود آورده بـود میـان دنیـای ی اعــدام) و ســیمانی مــادرم (ســرما، شــاق، گرســنگی و جوخــه مـن. واقعیـت ملمـوس زندگـی ی ارواح مــن از آن پــس، چیــز جدیــدی بــه درون رونــد روزمــره شـد، خطـاب رخنـه کـرد. پشـت انـدوه، چیـزی بـه خـودم مربـوط می کـرد: تـرس بـود. ترسـی بـود نامنتظـره کـه مـرا درگیـر می مسـتقیمی کـه مربـوط بـه دنیـای بیـرون نبـود، مربـوط بـه جسـمم بـود. فشـاری هایی پــوک و ی ســینه، بغضــی در گلــو، بــا اســتخوان بــود بــر قفســه بـدون وزن. از ایـران کـه برگشـتم، آنچـه در آن پاییـز بـه دنبالـش بـودم، آشـکارا یافتـن راه خـروج بـود: تـا از کابـوس رهـا شـوم بـدون پشـت ه ـا روی ن ـوک انگش ـت ک ـردن ب ـه آن. پایی ـز آن س ـال در مونت ـرال ماه کــردم، بــا ایــن یقیــن کــه همــه چیــز بینهایــت پاهایــم زندگــی می حسـاس اسـت (دوسـتی، گـوش سـپردن، عضـات) و همیـن کـه از توانــد بشــکند. مــرز بگذریــم می بالاخـره دوب ـاره ب ـه ضب ـط دفت ـر پدربزرگ ـم گ ـوش دادم. ش ـاید ب ـه نوعـی بـه خـودم اعتـراف کـردم کـه راه بازگشـتی وجـود نـدارد و تنهـا راه خـروج، گـذر از آن اسـت. البتـه در آن زمـان بـه ایـن فکـر نبـودم، دنبـال حضـوری بـودم کـه آرامـم کنـد، یـکصـدای آشـنا، دسـتی که ی پدربزرگـم، بایـد آن را در دسـت بگیـرم. بـرای فهـم کامـل شـهادتنامه زن ـم. ک ـردم. فارس ـی را چـون کودک ـی بیس ـواد حـرف می ترجم ـه می بـه دوسـتم سـارا کـه در جریـان دفتـر بـود پیشـنهاد کـرد بـرای ترجمـه مـن کمـک کنـد. تکنیــک تهــران بــود کــه بــه ی پلی ســارا دانشــجوی دانشــکده ی محلـی بـرای سیاسـی شـدن جوانـان معـروف اسـت. پـدرم در دهـه
Made with FlippingBook HTML5