Memoirs – Showra Makaremi

129

رذگ

ها بیزار است. ‌ ها را سبب و از جدایی ‌ “به نام آن که دوستی هایی طولانـی و سـنگین در حصـار زنـدان و در کنـار دیوارهایـی ‌ سـال هـا ‌ هـای دوسـتان و یـاران و خداحافظـیِ رفتن ‌ سـرد و سـیمانی و ضجه بـه دیـاری کـه کـس نیامـده. در آن لحظـاتسراسـر غـم و غربـت دلـم ی منزلمــان و بوییــدن عطــر ‌ هــای باطــراوت باغچــه ‌ هــوای دیــدن گل های سـرد و تنهایـی بـرای ‌ آشـنای آنهـا را داشـت. وقتـی بعـد از آن سـال هـای آشـنای خاطراتـم را ‌ ی حیـاط زنـدان آن گل ‌ اولیـن بـار در باغچـه وج ـودم احس ـاس ک ـردم ک ـه محب ـت ‌ دی ـدم، در آن لحظ ـه ب ـا تمام ـی عباسـی زیباتـر ‌ هـای لاله ‌ دوسـتان و یـاری آنهـا طـی ایـام از زیبایـی گل انگیزتـر بـود. ‌ هـای اطلسـی دل ‌ و از عطـر گل هـا و شکسـتن ایـن دیوارهـای سـرد و سـخت ‌ بـه امیـد دیدارهـا و دیدن ی ما. ‌ سـیمانی بـر روی همـه آباد” ‌ ، زندان عادل ۶۷ فاطمه، بهار بـا پایـان خـواب، ترسـم از میـان نرفتـه بـود، بلکـه تبدیـل شـده بـود ی وحشـتم بـود. ‌ آور کـه شـدت آن بـه انـدازه ‌ بـه نوعـی آرامـشحیـرت انداخـتکـه از زمـان ‌ خوابـی بـود کـه مـرا بـه یـاد موضوعـی واقعـی می تـر بگویـم بعـد از تـرکفـرودگاه تهـران دیگـر ‌ بازگشـتم از ایـران یـا دقیق ی ‌ هـای تبلیغاتـی مـادرم در طاقچـه ‌ بـه آن فکـر نکـرده بـودم. از اعلمیه اتاقـی در آبـاده عکـس گرفتـه بـودم امـا بـه رغـم هشـدار نزدیکانـم، ی مجاهدیـن از نـادر ‌ آن را فرامـوش کـرده بـودم. در حالـی کـه مسـئله توانســت دردســر ایجــاد کنــد، حتــی در دوران ‌ مســائلی بــود کــه می های ‌ رس ـید گوش ـه ‌ . ب ـا اینک ـه ب ـه نظ ـر می ۱۳۸۶ آرام ـش نس ـبی س ـال ی ‌ ی جمه ـوری اس ـامی س ـاییده ش ـده ام ـا مجاه ـد واژه ‌ تی ـز و برن ـده کـرد. ‌ ی درون رژیـم را بیـدار می ‌ ای بـود کـه هیـولای خفتـه ‌ ممنوعـه گشـتند. ‌ هـا را می ‌ نـدرت مأموریـن فـرودگاه چمدان ‌ در آن دوران بـه هـا ‌ ولـی دوربیـن عکاسـیم همـواره همراهـم بـود، آن هـم پـر از اعلمیه

Made with FlippingBook HTML5