Memoirs – Showra Makaremi
134
ها یادداشت
ه ـای ده ـد ک ـه تاری ـخ وارد زندگی های ـی را گواه ـی می اس ـت”، لحظه هایــی دهــد. لحظه آن را شــکل می شــود و مســیر و بافــت فــردی می هـای شـخصی از زمـان و رخدادهـای های ویـژه، تجربه کـه سرنوشـت ی ایـن ظـرف، پـدری شـوند و بـر لبـه قـرن در ظرفـی گداختـه ذوب می نگـرد. زده ب ـه آن می در شـب زندگی ـش ب ـا چشـمانی از حدق ـه بی ـرون ی او جلـوی مـن بـاز اسـت، چنـدان ضخیـم نیسـت. روزی دستنوشـته خواننــدگان دیگــری آن را ورق خواهنــد زد. از کســی کــه ایــن دفتــر هــای ســرد . صبح را نوشــته، فقــط خاطراتــی دارم از دوران کودکــی گذرانـد گرفـت، از خیابـان می شـیراز، دسـتم را محکـم در دسـت می کـرد. برخـاف سـایر پـدر و مادرهـا و تـا درِ مهدکـودک همراهـی می کشـیدم. بـه ای کوچـک، ایـن بـود کـه خجالـت می پیـر بـود بـا جثـه یـاد دارم کـه چنـد متـر پیـش از رسـیدن بـه در مدرسـه دسـتش را رهـا گفت ـم: “خوب ـه، حـالا دیگـه میتون ـی ب ـری.” ک ـردم و می می
Made with FlippingBook HTML5