Memoirs – Showra Makaremi
32
ها یادداشت
گذاشـته شـده. یکمرتبـه یکـه میخـورم. جلـوی چشـمم تاریک میشـود و بعـد متوجـه میشـوم "خواهـری" هـم کـه روی خـود را تنـگگرفتـه ای روی صندلـی نشسـته اسـت. وحشـتزده بـه طـرف آن زن در گوشـه خی ـره میش ـوم. یکمرتب ـه متوجـه س ـاعت و حلق ـه جگرگوش ـه عزی ـزم، گَل انگشـت آن خواهـر از چـادرش بیـرون اسـت. ولـی مـن خشـک و ام. زبانـم در جـان وسـط اتـاق ایسـتاده مبهـوت ماننـد یـک مجسـمه بی دهانـم خشـک شـده. در ایـن بیـن بـرادری، یـا عینـاً جـادی، داخـل میشـود و یـک تکـه کاغـذ کـه چنـد کلمـه روی آن نوشـته شـده اسـت بـه طـرف مـن دراز کـرده و میگویـد، امضـا کـن. با تعجب جواب میدهم، موضوع چیست؟ مگر چه شده؟ جـواب میدهـد، مـا از کـم و کیـف قضیـه خبـر نداریـم. ایـن نامـه فقـط رسـیده و ایـن سـاکو سـاعت و حلقـه اسـت. اگـر امضـا کردی دهیـم و اّ تشـریف ببریـد دادگاه جریـان را از آنهـا آنهـا را تحویـل می سـؤال کنیـد. سـپس آن را امضـا کـرده و آنهـا را تحویـل گرفتـم. بـه مجـرد آنکـه از اتـاق بیـرون آمـدم مـادر و مادرشـوهر کـه بیـرون از زنـدان بودنـد از آن دور تـا مـرا دیدنـد شـروع کردنـد بـه سـر و روی خـود زدن. امـا از نظـر خـودم نمیخواسـتم قبـول کنـم کـه اتفاقـی افتـاده اسـت. دردناکتر از همــه آن بــود موقعــی کــه از درب زنــدان بیــرون آمــدم آن انبــوه جمعیـت کـه جلـوی زنـدان اجتمـاع کـرده بودنـد مثـل برفـی کـه زیـر ای تاب ـش آفت ـاب آب ش ـود هم ـه پراکن ـده ش ـده ه ـر ی ـک ب ـه گوش ـه خزیدنـد. البتـه حـق هـم داشـتند چـون کسـی جـرأت همـدردی کردن هایشــان در را نداشــت. میدانســتند اگــر ابــراز احساســات کننــد بچه زنـدان در خطـر خواهنـد بـود. در همـان حـال ماشـینی پیـدا کردیـم و ع ـازم دادگاه شـدیم. دادگاه بندرعبـاس هـم وسـط میـدان شـهر واقـع شـده اسـت و مـردم هـم از مشـاهده آن صحنـه دلخـراش از آنجـا دور میشـدند. در حالـی
Made with FlippingBook HTML5