Memoirs – Showra Makaremi
38
ها یادداشت
از کجـا فهمی ـدی؟ جـواب داد، همـان شـب کـه اعدامـش کردنـد سـاعت یـازده شـب مـرا از خـواب بیـدار کردنـد و "مـژده" آن را بـه مـن دادنـد و تـا صبـح مراقـب بودنـد چنانچـه گریـه کـردم مجـازات بشـوم. آن چنـد دقیقـه دیـدن، بـا سـکوت و اشـک برگـزار شـد. امـا چنـد هفتـه بعـد کـه بـرای سـنگگذاشـتن روی مـزار آن شـهید ن ـاکام رفتی ـم بندرعب ـاس، ی ـک دخت ـر هف ـده ه ـژده سـاله ب ـا احتی ـاط کام ـل آم ـد اط ـراف م ـا خیل ـی زیرکان ـه ش ـروع ب ـه احوالپرس ـی ک ـرد. پــس از آنکــه برایــش ثابــت شــد مــا پــدر و مــادر آن شــهید هســتیم گفــت، دختــر شــما بــا شــوهرش و یــک زن و شــوهر دیگــر بــه نــام مهنـدس عبـاس "ن" و زهـرا "الـف" در همسـایگی مـا، هر دو خانـوار در یـک منـزل زندگـی میکردنـد و مـا خیلـی بـا آنهـا خانـه یکـی بودیـم. شوهرهایشـان در پـروژه سـربندر کار میکردنـد. دو نفـری میرفتنـد سـر بــود کــه ۶۱ مــاه ســال کار و بــا هــم برمیگشــتند. روز دوم فروردین سـپاه حملـه میکنـد بـه منزلشـان. مردهـا میخواسـتند فـرار کننـد کـه بستندشـان بـه رگبـار. مهنـدس "ن" در دم کشـته شـد ولـی شـوهر فتانـه هایشـان را هـم دسـتگیر کـرده شـد. هـر دوی آنهـا را بردنـد، زن زخمـی بودنـد. بعـداً هـم دو کامیـون آورده تمـام اثـاث منـزل را بردنـد. دو کولر گازی داشـتند، دو یخچـال، فریـزر، مبـل، صندلـی، چنـد قطعـه قالـی، دو ماشـین رختشـویی. روی هـم رفتـه دو کامیـون پـر از اثـاث شـد و بعـد از چنـد روز دیگـر خانـواده مـا را هـم بازداشـت کردنـد. پـدر و م ـادرم را بع ـد از چن ـد روز آزاد کردن ـد ام ـا م ـن را ت ـا چن ـد م ـاه نگـه داشـتند. در ای ـن وق ـت دخت ـر شـروع کـرد ب ـه گریسـتن و دلسـوزی کـردن. ســپس ادامــه داد، در آن مــدت زنــدان بــا فتانــه یکجــا بودیــم. ولــی و بــا وی خیلــی کار میکردنــد. ســه نفــر بازجــو بودنــد کــه بیســت پیچ میکردنــد. چهــار مــاه تمــام شــب چهــار ســاعت وی را ســؤال
Made with FlippingBook HTML5