Memoirs – Showra Makaremi
37
اهتشا دای
بــود ۶۱ مهرمــاه ســال ۲۶ بالاخــره در ســاعت پنــج بعدازظهــر رور کـه مـا یـک گـروه سـه نفـری پـدر و مـادر و مادرشـوهر، ثمـره عمـر خـود را در جـوار شـوهر ناکامـش بـه خـاک سـپردیم در کنـار صدهـا ای کـه هـر ی ـک نمون ـه ی ـک شـهر ی ـا نف ـر دیگـر، گله ـای پرپرشـده شـهرهای دیگـر بودن ـد، کـه ه ـر ی ـک ب ـا پ ـای خـود ب ـه آنجـا آم ـده بودنـد یـا آنهـا را بـه آنجـا آورده بودنـد. بلـه فتانـه را هـم همانجـا خـاک کردیـم. در دشـت وسـیع و پهنـاور بندرعبـاس و زیـر آن خاکهـای نرم و سـوزان، در شـمال سـاحل دریـای خروشـان خلیـج فـارس، فـارغ از هـر شـور و شـوق، ظلـم و سـتم بـه خـاک سـپرده شـد. مـا هـم بـا قلبـی گریـان بـه خانـه مراجعـت کردیـم. شکسـته و چشـمی بعـد از حرکـت مـا از شـیراز بـه سـمت ، ناگفتـه نمانـد کـه شـب قبـل بندرعبـاس وی بـه منـزل تلفـن میکنـد و سـراغ مـا را میگیـرد. خواهرش انــد. میگویــد، میخواســتم یــک جــواب میدهــد، آنهــا حرکــت کرده پتـو و ملفـه بـا خـود بیاورنـد. خواهـرش میپرسـد، پتـو و ملفـه بـرای چـی؟ کـه دیگـر جـواب نمیدهـد و تلفـن قطـع میشـود کـه اهـل منـزل هـم از جریـان آ گاه میشـوند. قبــل از ایــن کــه مــا برگردیــم منــزل، در روزنامــه کیهــان تاریــخ درج ش ـده ب ـود ک ـه فتان ـه زارع ـی فرزن ـد عزی ـز، ۶۱ مهرم ـاه س ـال ۲۶ کاندیــدای منافقیــن از شهرســتان گچســاران بوســیله یکــی از توّابیــن بعضــی از در بندرعبــاس اعــدام شــده اســت. البتــه آنوقــت اســامی هـا درج میکردن ـد. روز بع ـد کـه ق ـرار ب ـود شـدگان را در روزنامه اعدام برویـم ملقاتـی خواهـرش فاطمـه، بـه مـادرش سـفارش کـردم، سـعی تفــاوت کنیــد فاطمــه از جریــان آ گاه نشــود. ســعی شــد خــود را بی خب ـر از آنکـه آن خب ـر را خیل ـی زودت ـر از آنکـه جل ـوه دهی ـم ول ـی بی اند زیـرا وقتـی کـه آن زن مظلـوم آمـد مـا مطلـع شـویم بـه وی رسـانده پشـت کابیـن بـا چشـمانی گریـان گفـت، خوشـا بـه حـال فتانـه کـه راحـت شـد. ای کاش دسـت راسـتش زیـر سـر مـن بـود. گفتیـم، تـو
Made with FlippingBook HTML5