Memoirs – Showra Makaremi
50
ها یادداشت
آقـا رمضانـی. حـاج آقـا بـا نشـان دادن چـراغ سـبز و دلسـوزی کـردن هـای فاقـد سرپرسـتش و لعـن و نفریـن بـرای پـدر و مـادر پیـرش و بچه منافقیـن و مخصوصـاً سـردمداران آنهـا و سـخنان دوستداشـتنی دیگـر و چینـی مفصـل، یـک نامه نویـد بـه آینـده بهتـر و خلصـه بعـد از صحنه از پیـش انشاءشـده میدهـد بـه فاطمـه و متذکـر میشـود کـه خـوب نامـه مذبـور را مطالعـه کنـد و سـپس یـک رونوشـت بخـط خـودش از روی آن بـردارد و یـادآور میشـود کـه بایسـتی خـودش را آمـاده کنـد بـرای یـک مصاحبـه تلویزیونـی و قرائـت آن نامـه. فاطم ـه میگوی ـد، در حی ـن مطالع ـه نام ـه بدن ـم خی ـس ع ـرق شـد و چشـمانم سـیاهی میرفـت چـون در آن نامـه جنایاتـی نوشـته شـده بـود کـه اصـاً روح مـن از آنهـا اطلعـی نداشـت. در ثانـی نامـه سـر تـا پـا کـذب و تهمـت و افتـرا بـود. بـا قرائـت آن نامـه پشـت تلویزیـون علوه بـر زیـر پـا گذاشـتن حیثیـت و شـخصیت خـودم، بایـد حیثیـت دیگران دار کنـم کـه خـود باعـث لعـن و نفرین ابـدی بـود. وانگهی را هـم لکـه شـده از بـرای زندگـی چهـار روز دنیـا، جـواب آنهمـه خونهـای ریخته جوانهـای ایـن آب و خـاک را در روز قیامـت چـه بدهـم؟ لـذا فاطمـه میگویـد، بطـور محسوسـی مـات و مبهـوت شـده بـودم و نمیدانسـتم چـه جـواب بدهـم. همانطـور سـاکت نشسـته بـودم ولـی حـاج آقـا متوجـه دگرگونـی وضـع روحـی مـن شـده بـود کـه ناگهـان ای میپرسـد، سـکوت اتـاق را شکسـته بـا یـک لحـن خشـک و آمرانـه هـان چـه کـردی؟ تصمیـم گرفتـی؟ فاطم ـه در جـواب حـاج آق ـا میگوی ـد، خـدا را شـاهد میگی ـرم کـه مطلقـاً ایـن کار از عهـده مـن سـاخته نیسـت، چـون در مـدت عمـرم ای دروغ نگفت ـه و ن ـه حاضـر ب ـه گفت ـن آن هسـتم. کلمـه حـاج آقـا جـواب میدهـد، اشـتباه نکـن چـون قرائـت ایـن نامـه در تلویزیــون بــه نفــع جمهــوری اســامی اســت. در ثانــی تقیــه هــم در شـرع جای ـز اسـت. گناه ـی متوجـه شـما نیسـت.
Made with FlippingBook HTML5