Memoirs – Showra Makaremi
51
اهتشا دای
دو مرتبـه فاطمـه بـا ارائـه دادن دلایلـی متعـدد تقاضـای حـاج آقـا را رد میکنـد کـه ایـن مرتبـه حـاج آقـا از کـوره در رفتـه فریـاد میزنـد، مـا ایـد داخـل زیرزمیـن، نمیتوانیـم بـاور کنیـم تـو و خواهـر معدومـت رفته اید اید در آنجــا کاندیــدای منافقیــن شــده در را بــه روی خــود بســته کـه ایـد. نمیخواهیـد واقعیـت را بگوییـد در صورتـی و رأی هـم آورده میدانیـد بـه فتـوای حضـرت امـام خـون و مـال منافقیـن مبـاح اسـت. شــما بایســتی اعــدام میشــدی ولــی مــا شــما را نگــه داشــتیم بــرای اجـرای بعضـی از ایـن صحبتهـا، بـرای هـر چـه بیشـتر سـرکوب کـردن هایـی میدهـد دشـمن. فاطمـه هـم در ضمـن بـه قـول خـودش جواب کـه عصبانیـت حاکـم شـرع را تشـدید میکنـد. لـذا دسـتور میدهـد او را از اتـاق خـارج کننـد. فاطمـه میگویـد، بعـد از آن مـرا از اتـاق بردنـد داخـل ماشـین، حـاج آقـا و یـکخواهـر از مسـئولین زنـدان هـم در ماشـین نشسـته بودنـد. خواهــر، مــن را بــرد بــا کمــال عصبانیــت و غرولنــد چشــمهای مــرا محکــم بســت و از آنجــا حرکــت کردیــم. بعــد از آنکــه تقریبــاً نیــم سـاعت در راه بودیـم ماشـین را متوقـف کـرد ولـی کجـا بـود نمیدانـم. سـپس همـان خواهـر کـه پهلـوی مـن نشسـته بـود دسـت مـرا گرفـت از ماشـین پیـاده کـرد و بـردم در یـک زیرزمیـن. در آنجـا چشـمهایم را بـاز کردنـد، ولـی مـن در آنجـا هـم قلبـم بـه شـدت میـزد و چشـمانم ای س ـیاهی میرف ـت ک ـه جای ـی را درس ـت نمیدی ـدم. ام ـا هی ـچ چ ـاره نداش ـتم ج ـز آنک ـه ت ـن ده ـم. بع ـد م ـن را بردن ـد داخ ـل ی ـک ات ـاق ای بـا خـط درشـت نوشـته شـده بـود، خواهـر جلـوی درب اتـاق جملـه گفــت، آن را بخــوان. مــن خوانــدم بــه ایــن مضمــون، "جایــی کــه خـروس تخـم میگـذارد". پـس از مـن پرسـید، میدانـی کجـا هسـتی؟ گاه. او گف ـت، خ ـوب ح ـالا خودت ـی ج ـواب دادم، بل ـه، در ش ـکنجه و طاق ـت و تحمل ـت. در هم ـان لحظ ـه ح ـاج آق ـا رمضان ـی و دو نف ـر از دژخیمــان وارد شــدند کــه مــن شــروع کــردم بــه لرزیــدن. دیگــر
Made with FlippingBook HTML5