Memoirs – Showra Makaremi
52
ها یادداشت
آنهــا بــا مــن صحبتــی نکردنــد و بــه کمــک آن خواهــر مــرا طاقبــاز خواباندنــد روی یــک تخــت مخصــوص. ســپس دو پایــم را از زانــو بـه پاییـن بوسـیله یـک دسـتگاه فنرماننـدی بسـتند گوشـه تخـت ولـی ای باعـث شـده کـه مـن مـن خـودم تعجـب میکـردم کـه چـه معجـزه ام و هنـوز قـادرم صحنـه را تماشـا کنـم. خلصـه تاکنـون غـش نکـرده یکــی از دژخیمــان شــاق لاســتیکی کــه کابلــی بلنــد بــود از روی دیـوار برداشـته و منتظـر اجـازه حـاج آقاسـت. بـا اشـاره ایشـان اولیـن ضربـه را کـه نواخـت ناخـن انگشـت بـزرگ پـای راسـت پریـد تـوی صـورت حـاج آقـا و امـا مـن تـا سـه ضربـه را خـوب تحمـل کـردم امـا دیگـر نفهمیـدم چـه گذشـت. سـاعتی کـه مـرا بردنـد داخـل زیرزمیـن حـدود سـاعت ده صبـح بـود، امـا وقتـی کـه بـه هـوش آمـدم سـاعت ن ُـه ش ـب ب ـود ک ـه روی تخ ـت درمان ـگاه ب ـودم. دو پای ـم ب ـه ش ـدت درد میکـرد و زیـاد ورم کـرده بـود کـه نمیتوانسـتم روی زمیـن بگـذارم ولـی آخـر شـب مسـئول درمانـگاه گفـت، تخـت را لازم داریـم و او را ببریـد. کـه همـان خواهـر بـه اتفـاق یـک نفـر دیگـر مـرا بسـختی بردنـد داخـل سـلولم. سـه روز بعـد دو مرتبـه مـرا بردنـد دفتـر حاکـم شـرع کـه همـان حـاج آقـا رمضانـی باشـد ولـی بـاز هـم صحبتهـای اولیـه را تکـرار کـرد و گفـت، صـاح تـو در آن اسـت کـه بـا مـا همـکاری ام کنـی. ایـن دفعـه هـم ماننـد دفعـه قبـل گفتـم کـه اگـر تکـه تکـه بکنیـد حاضـر بـه خیانـت نیسـتم. لـذا دو مرتبـه دسـتور داد مـرا بردنـد داخـل همـان زیرزمیـن و همـان صحنـه قبلـی تکـرار شـد. تـا ده ضربـه شـاق حواسـم بـود کـه از هـوش رفتـم. موقعـی کـه بـه هـوش آمـدم دوبـاره داخـل همـان درمانـگاه بـودم. بعـد هـم طبـق معمـول به سـلولم منتقـل شـدم. ولـی پاهایـم از ناحیـه زانـو بـه پاییـن فلـج شـده بـود کـه بسـختی بـا زانوهایـم جابجـا میشـدم. مخصوصـاً پشـت پاهایـم در اثـر تـورم زیـاد مرتـب تـرک میخـورد و آب چـرک ترشـح میکـرد. هـر چـه هـم کـه بـه خواهـر مسـئولم التمـاس میکـردم کـه مـرا ببرنـد درمانـگاه
Made with FlippingBook HTML5