Memoirs – Showra Makaremi

62

ها ‌ یادداشت

ای منتظ ـر نشس ـتم ت ـا صدای ـم زد. بع ـد از ‌ ببین ـم کجاس ـت. در گوش ـه کمـی تأمـل گفـت، پـدر، مگـر دختـرت چـکاره بـوده؟ - شــغلش دبیــر فیزیــک بــوده در شــیراز و اتهامــش کاندیــدای مجاهدیــن در شــیراز. - پ ـس ب ـرو دنب ـال کارت و خـودت را خس ـته نکـن. دنبال ـش ه ـم نگـرد. جـواب دادم، آخـر دو بچـه کوچـک دارد و یـک پـدر پیـر و یـک مـادر فلـج. چطـور میتوانـم رهایـش بکنـم؟ حـال محـض رضـای خـدا اگــر شــما راه و چاهــی ســراغ داریــد کمکــم کنیــد. چــون در ایــن زنـدان بـزرگ راه بجایـی نمیبـرم. انــد ‌ دو مرتبــه بعــد از کمــی مکــث گفــت، پــدر دختــر تــرا برده هزار و آنجـا دسـت هیچکـس بهـش نمیرسـد. کمااینکـه دو ‌ بن ـد سـه ان ـد هم ـان بن ـد ‌ ت ـا از پسـران خـودم ه ـم م ـدت چن ـد م ـاه اسـت برده انـد یـا مـرده. حـالا تـو هـم از مـن ‌ هزار کـه تاکنـون نمیدانـم زنده ‌ سـه بشـنو خـودت را از پـا نینـداز. بـرو همـان شـیراز تـا اینکـه خودشـان از زنـده یـا مـرده بودنـشخبـرت کننـد. چـون اگـر یـکسـال هـم اینجـا ای عایـدت نمیشـود. چـون تـا آنجایـی کـه ‌ دوندگـی کنـی هیـچ نتیجـه هزار زنـده بیـرون نیامـده. ‌ مـن اطـاع دارم، تاکنـون کسـی از بنـد سـه والسـام و خداحافـظ. بـا گفتـن ایـن جملـه فهمیـدم کـه دیگـر پـرس و جـو فایـده نـدارد و برگشـتم منـزل. متأسـفانه مـادر فاطمـه از شـدت ناراحتـی غـش کـرده بــود. وقتــی بــه هــوش آمــد حالــت جنــون بهــش دســت داده بــود. بطوریکـه همـه را ناراحـت کـرد. بالاخـره بعـد از چنـد روز توقـف در تهـران بـدون نتیجـه عـازم شـیراز شـدیم. آن چنـد روز هـم کـه تهـران بودیــم روزی یکمرتبــه میرفتــم اطــراف زنــدان اویــن یــا لونــا پــارک. طـوری ازدحـام جمعیـت در اطـراف زیـاد بـود کـه بـه قـول معـروف زنـان ‌ ت ‌ سـگصاحبـش را نمیشـناخت. همـه ماتمـزده بـر سـر و صور

Made with FlippingBook HTML5