Memoirs – Showra Makaremi

64

ها ‌ یادداشت

البتـه مطیـع دسـتورات سـپاه بـودن مـردم هـم بـه ایـن دلیـل بـود کـه اگـر کوچکتریـن تخطـی از جانـب کسـی مشـاهده میشـد نصفشـب چنـد نفـر سـپاهی میریختنـد داخـل منـزل. چنانچـه پسـر یـا دختـری بـرای آن خانـواده باقـی مانـده بـود دسـتگیر میکردنـد و میبردنـد کـه نجــات یافتنــش بــا خــدا بــود. ای بســا کــه همــان شــب اعدامــش میکردن ـد. کمااینکـه از ای ـن اتفاق ـات خیل ـی زی ـاد افت ـاده ب ـود. جـان هــای معصــوم بــه هــر ســن و ســالی کــه میخواهــد باشــد. بنــا ‌ بچه ب ـر جـوّ حاک ـم کسـی جـرأت نف ـس کشـیدن بلن ـد را ه ـم نداش ـت. نصیـب نماندنـد. در همیـن ‌ متأسـفانه خانـواده خـودم هـم از آن تنبیـه بی دفتـر جریـان انتقـال فاطمـه از شـیراز بـه تهـران را شـرح دادم و متذکـر اختیـار شـروع بـه داد و فریـاد کـردم. درسـت ‌ شـدم کـه در دادگاه بی پانـزده روز پـس از آن واقعـه سـاعت دوازده شـب چهـار پاسـدار مجهـز بــه مسلســل یــوزی و رادیــو فرســتادند بوســیله یــک ماشــین ســواری البـاب کردنـد. پـس از نشـان دادن حکـم دادگاه ‌ شـخصی آمدنـد دق داخـل شـدند. شـروع کردنـد بـه گشـتن گوشـه و کنـار اتاقهـا. البتـه آنهـم یـک نمایـش بـود. سـپس بـه خواهـر فاطمـه کـه بیـش از یـازده سـال نداشـت و کلس پنجـم ابتدایـی بـود گفتنـد، بایـد بیایـی بـا مـا برویـم بـرای چنـد جملـه بازجویـی. کـه مـادر بیچـاره فاطمـه افتـاد بـه پـای آن پاسـدار و شـروع بـه فریـاد زدن کـه تـا مـرا نکشـی نمیگـذارم کـه ایـن دختـرم را هـم ببـری. دختـر معصـوم شـروع کـرد بـه لرزیـدن. بع ـد هم ـان پاس ـدار تلف ـن ک ـرد ب ـه جای ـی و ق ـدری صحب ـت ک ـرد و از بـردن خواهـر فاطمـه منصـرف شـد. امـا بعـد از مدتـی کاشـف بـه عمـل آمـد کـه آن گوشـمالی سـزای آن داد و فریـادی بـوده کـه مـن اختیـار از خـود سـر داده بـودم. بلـه بـه ایـن طریـق ‌ چنـد روز پیـش بی مـردم را از بلنـد نفـس کشـیدن بازداشـتند و بـاز میدارنـد. بطــور کلــی ایــن گونــه ترفندهــا در تمــام زندانهــای ایــران اعمــال انـد از والدیـن ‌ میشـود از ایـن جهـت ایـن را میگویـم چـون افـرادی بوده

Made with FlippingBook HTML5