Memoirs – Showra Makaremi
84
ها یادداشت
انــد کــه همــه از ســایه بــرود نــدارد. چنــان مــردم را وحشــتزده کرده خودشـان هـم میترسـند. بالاخـره سـاعت چه ـار بعدازظه ـر مق ـداری می ـوه و لب ـاس برداشـته سـه نفـری مـن و مـادر و خواهـرش رفتیـم زنـدان سـپاه. مـا را بردنـد داخـل یـک اتـاق و بعـداً هـم فاطمـه مظلـوم را آوردنـد کـه آیـا فاطمـه همـه چیـز را خـوب میدانسـت امـا نمیخواسـت مـا چیـزی از سرنوشـت او بدانیـم؟ هـر سـه چهـار نفـر مُهـر بـر دهـان بـه هـم نـگاه میکردیـم تـا مسـئول زنـدان سـکوت را شکسـت و همـان صحبتهـای قبلـی را تکـرار کـرد کـه، بلـه خواهـر فاطمـه زارعـی قـرار اسـت بـرود یـک مسـافرت ان ـد ب ـرای ی ـکخداحافظـی. ول ـی م ـن متوجـه شـما را احضـار کرده داری وی را مینگریسـت. بـودم کـه فاطمـه بـا یـک نـگاه معنـی هـای مسـئول زنـدان فاطمـه شـروع بـه نصیحـت کـرد و بعـد از گفته گفـت، دیشـب سـاعت یـازده شـب کـه همـه خـواب بودنـد و سـکوت آبـاد حکمفرمـا بـود، مـرا بیـدار کردنـد بـدون کامـل بـر زنـدان عادل آنکــه بدانــم قضیــه از چــه قــرار اســت. چشــمهایم را بســته و آورده در ی ـکجلسـه کـه تع ـدادی از آقای ـان آنجـا بودن ـد از جمل ـه حاکـم شـرع، مدیـر زنـدان، دادسـتان، بازجـو، رئیـس اجرايیـات، چنـد نفـر از مأمـوران اطلعـات و چنـد نفـر دیگـر کـه آنهـا را هیـچ وقـت ندیـده بـودم. فاطمـه گفـت، اول حاکـم شـرع رو بـه مـن کـرده و میگویـد، ایــم هنــوز تــو طرفــدار منافقیــن بطوریکــه مــا کســب اطــاع کرده هســتی. مــن جــواب دادم، اگــر هنــوز بــرای شــما ثابــت نشــده کــه دیگـر از مـن کاری سـاخته نیسـت و طرفـدار هـم نیسـتم دیگـر نمیدانـم ب ـرای جل ـب نظـر شـما چـه بای ـد کـرد. بع ـد از آن پرسـید، خـوب از چـه برداشـتی داریـد؟ جـواب دادم، از روزی کـه جمهـوری اسـامی اب ـراز موجودی ـت کـرده تاکن ـون کـه هف ـت سـال جمه ـوری اسـامی ام کـه و انـدی میگـذرد مـن در زنـدان هسـتم. داخـل اجتمـاع نبـوده برداشـتی از نحـوه و عملکـرد جمهـوری اسـامی داشـته باشـم. سـپس
Made with FlippingBook HTML5