Zendan dar Iran

حسین نورانی نژاد برسانیم، کانون توحید را که یادت هست.

 171

ای یافتم که برای خودم حجتی قاطع و برهانی گویا بود از ‌ چهارمین رمضان نشانه کردم و به خودت هم گفته ‌ ها پیش آرزو می ‌ ال �� رویم. من از س ‌ تی راهی که می �� درس خواست ازدواجم در ماه رمضان و با زبان روزه باشد. از سوی دیگر تو ‌ بودم که دلم می تی عاقدمان خاتمی باشد و دفتر آن بزرگوار هم خواهش ما را که وقتی در �� خواس ‌ می ماه رمضان به ما اختصاص دهید، رد کرده بود که وقت ایشان کاملا پر است. پذیرفته مان ‌ بودم که آرزویم را به سود میل تو وانهم که ناگهان تماسی از دفتر خاتمی شوکه رمضان و تولد امام مجتبی، حاج آقا برای ۱۵ نبه مصادف با �� کرد: «پس فردا پنج ش اید؟» آماده نبودیم اما به هر تلاشی که بود ‌ خواندن خطبه عقدمان وقت دارند، آماده همه مقدمات قانونی را در آن فرصت کوتاه فراهم کردیم و چه شیرین بود آن دو روز نمود، ‌ کردم که در رسیدن به آرزویم که محال می ‌ خت. با تمام وجود احساس می �� س ای نهفته است. ‌ نشانه ه بودی، با مهریه یک جلد کلام الله �� ، زیباتر از همیش ۷۶ مهر ۵ ، رمضان ۱۵ ظهر اخه گل رز و البته در قامت �� اخه نبات و یک ش �� مجید، یک جلد دیوان حافظ، یک ش تقل آن چنان که شایسته شخصت چون تویی بود، پیوندمان را �� همسری برابر و مس به رسمیت رساندیم. آورد، نوای ربنای شجریان، ‌ ها یکی پس از دیگری پیامی خوش را برایمان می ‌ رمضان تر یافته بود. دل انگیزترین لحظات ‌ قانه �� فراتر از عبادت و افطار، برای ما نجوایی عاش کردم. با آن ‌ نشستی تجربه می ‌ فره افطار کنارم می �� ر س �� ام را هنگامی که بر س ‌ زندگی مانت، عطر موهایت و لطف حضورت، �� د ملیحت، لطافت حرکاتت، گیرایی چش �� لبخن ات بیش از هر �� تی که در آن لحظ �� دانس ‌ یطنت پنهانت می �� ودی و با ش �� ارم ب �� در کن تت دارم. آخ پرستو که این روزها وقت افطار، چقدر دلم برای قبول باشد �� وقتی دوس هایت تنگ شده. ‌ گفتن قف آشیانه خودمان بودیم تا رمضان پارسال. اوضاع کشور �� ها را زیر س ‌ دیگر رمضان آشفته بود، تعداد زیادی از دوستان خوبمان در بند بودند و یکی پس از دیگری خبر هایمان آن حلاوت سابق را نداشت. درگیر ‌ رسید، افطاری ‌ تی دیگر می �� بازداشت دوس کشیدیم. ‌ ماجراهای خاص آن روزها بودم و آشکارا نوبت خودمان را انتظار می ر این بود که باز حادثه ویژه در زندگیمان با رمضان گره بخورد، تازه از افطار �� تقدی

Made with