سالهای سکوت
152 های سکوت سال ها آن روز در حدود ده کیلومتر راه کوبیده بودند، دیگر برای اولی گرسنه و محروم از تمام نعمت قسمت دوم راه که برفش کوبیده نشده بود راه پیمودن روی آن بسیار دشوار بود. ا گرچه راه بیشتر از رفتند و راه را یک کیلومتر هم نبود جان و رمقی نداشتند و این نه نفر خودشان در جلوی گاوها می شکافتند تا گاوها روی ردپای آنها رد شوند. خلاصه این فاصله کوتاه بسیار خسته برای گاوها می های روی خرمن علف کردند کننده بود. دوستان به محل رسیدند و سه نفر با بیل شروع به بریدن برف زدند تا این ها را به کنار می های فلزی که مخصوص بار کردن علف بود برف و سایرین با چنگک که به علف دسترسی پیدا کردند و بارها را زده به راه افتادند. در تمام مدت در صحرا این اشخاص شد. طبق زد و خشک می توانستند لقمه نانی بخورند زیرا نان پس از مدت کوتاهی یخ می نمی آمدند تا این که خسته و کوفته و وامانده، سا کت ی دوستان آ گاه و خیّر تمام مسیر را پیاده می توصیه گوید شوند، در این وقت یکی از دوستان مسلمان می رمق به فیرما نزدیک می و خاموش و سرد و بی آورند کند. سایرین جلو رفته دستکش او را از دستش درمی شوند دستم درد می هایم راست نمی پنجه ای از کارگران بومی رسانند عده هایش مثل برف سفید است. او را به دفتر می بینند که پنجه و می کرد ولی سفید بود او تحمل می های او را با برف مالیدن. تا زمانی که پنجه کنند دست شروع می ها برطرف شد و خون جریان پیدا کرد تحمل او تمام شد و شروع های انگشت وقتی سفیدی از ریشه های به فریاد کشیدن و نعره زدن نمود. چهار نفر افراد قوی بنیه او را نگه داشته بودند و دو نفر پنجه مالیدند ولی دیر شده بود و آخر سر هم کارش به بیمارستان کشید و بستری شد. او را با برف می در ماه مارس به دیدنش رفتم حالش را پرسیدم دستش را زیر بالشت برده بود و ده عدد از هایش بیرون آمده بودند را مثل گردو روی ها از انگشت های خود را که از بند با ناخن سرانگشت تخت ریخت و گفت این است روز و روزگار من. در مدتی که او در بیمارستان بستری بود با آنکه در هنگام انجام وظیفه این بلا به سرش آمده بود ساوخوز یک شاهی به او بابت حقوق پرداخت ننمود. هایش یخ زد یک جوان بهائی هم انگشت پایش یخ زد ولی در همان روز که این شخص دست زدگی در او اثر دائمی به جای گذاشت. کارش به بیمارستان نکشید اما این یخ
Made with FlippingBook flipbook maker