Memoirs – Showra Makaremi

70

ها ‌ یادداشت

اسـت مـا را آزاد بکننـد. بــود کــه بــرای دومیــن بــار یــک ملقــات ۶۳ مــاه ســال ‌ بهمن حضـوری بـرای بقیـه آنهایـی کـه هنـوز زنـده مانـده بودنـد ترتیـب داده کننـدگان بودیـم و در آن روز بـود ‌ شـده بـود. مـا هـم از جملـه ملقات کـه فاطمـه جریـان گذشـته خـودش را بـرای بـرادر و خواهـرش تعریـف کـرد. در آن حـال زنـده بـودن او هـم دیگـر تعریفـی نداشـت. یعنـی ع ـاوه ب ـر نق ـص اعضـاء تع ـادل روح ـی خ ـود را ه ـم از دس ـت داده بـود. مرتـب میگفـت، خـوش بـه حـال خواهـرم کـه زودتـر اعدامـش کردنـد و آنهمـه زجـر و عـذاب نکشـید. نمیدانـم ایـن رژیـم از جـان م ـن چـه میخواه ـد. میگوین ـد ب ـا م ـا هم ـکاری بکـن. م ـن چـه ن ـوع هم ـکاری میتوان ـم ب ـا آنه ـا داشـته باشـم؟ سـپس ب ـا خشـم میگف ـت، پـور کـه هـر چـه هسـت زیـر سـر ایـن مـرد ‌ امـان از دسـت ایـن تراب الاختی ـار ام ـام اس ـت. ‌ خدانش ـناس اس ـت. میگوین ـد وی نماین ـده تام آن روز هـم بـا حرفهـای زیـر گوشـی، گاهـی خنـده، گاهـی گریـه و افسـوس از گذشـته تمـام شـد. چیـزی کـه بـرای مـا خیلـی باعـث هایـش بـود. میگفـت، ‌ توجهـی فاطمـه نسـبت بـه بچه ‌ تأسـف بـود بی از هیـچ چیـز تـرس و هراسـی نـدارم جـز از زنـده بـودن. وقتیکـه کمـی خوابـم میبـرد و بـاز کـه بیـدار میشـوم و میبینـم کـه هنـوز زنـده هسـتم مثـل بیـد بـر خـود میلـرزم و پیـشخـود فکـر میکنـم کـه ای وای بایـد هنـوز زیـر شـکنجه بـروم. بـاز میگفـت، البتـه مـن تنهـا نیسـتم. خیلـی از خواهـران دیگـر هـم مثـل مـن بـه همیـن درد مبت ـا هسـتند. و امـا وقت ـی ک ـه چش ـمش ب ـه خواهران ـی ک ـه مأم ـور نظ ـم زن ـدان بودن ـد و پ ـور کاردار ک ـه پرس ـه می ـزد میافت ـاد ‌ ی ـا ب ـه ق ـول خ ـودش ب ـرادر تراب یـکدفعـه قالـب تهـی میکـرد و رنگـش مثـل گـچ سـفید میشـد حتـی بدنـش شـروع بـه لرزیـدن میکـرد. و آن خـود بیشـتر باعـث ناراحتـی مـا میشـد، وقتـی هـم سـؤال میکردیـم، کـه بابـا چـرا اینقـدر ناراحـت میشـوی؟ میگفـت، نمیتوانـم خـودم را کنتـرل کنـم. شـما نمیدانیـد مـا

Made with FlippingBook HTML5