Memoirs – Showra Makaremi
77
اهتشا دای
ناراحتیهایــی کــه ایــن مــدت در زنــدان کشــیده دچــار یــک نــوع سـرخوردگی و ناامیـدی مفـرط شـده کـه آنطـور از خـود و آینـده خـود بابـا شـما کـه ، اظهـار ناامیـدی میکنـد. کار بـه جایـی رسـید کـه گفتـم میگویـی شـما را خـواه و ناخـواه اعـدام میکننـد بیـا همیـن حـالا کـه ای خـودت را جایـی پنهـان کـن مـا هـم آن وثیقـه ملکـی بیـرون آمـده را انـکار میکنیـم تـا ببینیـم خـدا چـه میخواهـد. شـاید خـدا خواسـت و دری بـه دیـوار خـورد و اوضـاع تغییـر کـرد. جـواب داد، بابـا شـما چـه فکـر میکنیـد. رژیـم بـه هـر نفـر از مـا کـه مرخصـی داده درسـت ده نفـر مأمـور اطلعاتـی اطـراف نـگاه داشـته. میتوانـم بـه جـرأت بگویـم کـه حتـی دستشـویی رفتـن مـا را در منـزل ه ـم زی ـر نظـر دارن ـد. و آنوق ـت شـما میگویی ـد م ـن جای ـی خـودم را پنهـان کنـم؟ شـما آنطـور کـه شـاید و بایـد در جریـان نیسـتید. زیـرا رژی ـم شکس ـت خ ـودش را در جن ـگ ب ـا ع ـراق از چش ـم مجاهدی ـن میبینــد و همــه شکســت خــود را بــه گــردن آنهــا گذاشــته اســت تــا جای ـی ک ـه م ـن خب ـر صحی ـح دارم ام ـام قس ـم خ ـورده ک ـه ت ـا ی ـک نفــر از مجاهدیــن یــا بــه قــول خودشــان از منافقیــن زنــده باشــد آرام اند و نگیـرد. بنابرآنچـه گفتـه شـد چـه آنهایـی کـه تاکنـون آزاد شـده چـه آنهایـی کـه هنـوز در زنـدان بسـر میبرنـد همـه و همـه بایـد نابـود شـوند. آنچـه را کـه میگوی ـم برداشـتی اسـت کـه از جـوّ حاکـم ب ـر زنـدان دارم و آنچـه را حـالا بـه شـما میگویـم شـما تـا چنـد مـاه دیگـر بهـش میرسـید. ایـن گفتگوهـا در شـب دوم مرخصیـش بـود کـه حـدود سـاعت سـه بعـد از نصـفشـب بیـن مـن و فاطمـه در یـک اتـاق در جمـع خانـواده بی ـان ش ـد. روز بع ـد ه ـم ک ـه آخری ـن روز مرخصی ـش ب ـود خیل ـی از دوسـتان و آشـنایان بـه دیدنـش آمدنـد. فاطمـه خیلـی از آنهمـه ابـراز احساسـات ابـراز رضایـت و خوشـحالی میکـرد کـه بـا آن جـوّ موجـود ان ـد. مخصوصـاً عصـر روز س ـوم ش ـوهرش از هن ـوز فراموش ـش نکرده
Made with FlippingBook HTML5