Memoirs – Showra Makaremi

78

ها ‌ یادداشت

هایـشصحبـت کنـد. چـون مـا قبـاً بـه او ‌ فرانسـه تلفـن زد کـه بـا بچه اطـاع داده بودیـم کـه فاطمـه قـرار اسـت فـان روز بیایـد مرخصـی. هایــش ‌ امــا هــر چــه بــه او التمــاس کردیــم کــه حاضــر شــود بــا بچه ام ‌ صحبـت کنـد حاضـر نشـد و گفـت، مـن از بـرادران اجـازه نگرفتـه و ج ـرأت نمیکن ـم ب ـدون اج ـازه دس ـت ب ـه هی ـچ کاری بزن ـم. به ـش هایـت دارنـد پشـت تلفـن التمـاس میکننـد کـه مـا ‌ اصـرار کـردم، بچه میخواهیـم صـدای مادرمـان را بشـنویم. امـا فاطمـه حاضـر نمیشـد از جایـش تـکان بخـورد و مرتبـاً میگفـت، شـما آنجـا نیسـتید آنوقـت کـه شـکنجه میدهنـد تماشـا کنیـد و مـن بیچـاره بایـد آن اعمـال سـبعانه را تحمـل کنـم. نشــدنی بــرای مــا باقــی ‌ خلصــه آن روز عصــر یــک روز فراموش مانـد. حتـی بـرای افـراد فامیـل کـه آن روز منـزل مـا جمـع بودنـد. امـا های ـش ب ـا ان ـدوه و ناامی ـدی تلف ـن را قط ـع ‌ دس ـت آخ ـر ش ـوهر و بچه کردنـد. وقتـی کـه خانـواده شـوهرش از رفتـار فاطمـه ناراحـت شـدند گفـت، شـما از رفتـاری کـه در زنـدان بـا مـا میشـود اطلعـی نداریـد. ای کـه از درب زنـدان ‌ جریـان بـه ایـن صـورت اسـت کـه مـن از لحظـه ام بیـرون تـا سـاعتی کـه بایـد دو مرتبـه داخـل زنـدان شـوم بایـد ‌ آمـده ام و ایـن کـه چـه افـرادی بـه دیدنـم ‌ هـر چـه دیـده، خـورده یـا شـنیده ام و تمـام گزارشـات ‌ انـد و بـا چـه افـرادی تلفنـی صحبـت کـرده ‌ آمده را بایــد مفصــل روی کاغــذ بیــاورم. حتــی دستشــویی رفتــن خــود را هـم بایـد یادداشـت کنـم. آنوقـت چطـور میتوانـم بـدون اجـازه آنهـا ه ـای خ ـودم صحب ـت کن ـم. آنه ـم در خ ـارج. ح ـال ‌ ب ـا ش ـوهر و بچه انشـاءالله اگـر دفع ـه دیگـر مرخصـی دادن ـد ازشـان اجـازه میگی ـرم و باهاشـان صحبـت میکنـم. آن روز هــم بــه همیــن نحــو در بیــن جمعــی از فامیــل و آشــنایان گذش ـت. آخره ـای ش ـب هم ـان روز ک ـه تم ـام مدعوی ـن ب ـه خ ـواب خـوش ف ـرو رفت ـه بودن ـد دو مرتب ـه زمزم ـه میخواهـم ی ـا نمیخواهـم در

Made with FlippingBook HTML5