سالهای سکوت
فصل شانزدهم زندگی در فیرما
الله الله و بدیع آقایان مسیح الله هیکل آباد منتقل شده بودند. مسیح الله دو برادر از احبای مرو بودند که به عشق الله و بدیع مسیح ای داشت ولی از لحاظ کار بدنی هر دو ضعیف بودند. روزی این دو برادر و بنده بالنسبه چهارشانه ی گاوها کار بکنیم. این استاد شخص بسیار بد دهان را فرستادند که برویم و با یک نجار در طویله و هتا کی بود که در محل بدین صفت مشهور بود. آدم موذی و بدطینتی نبود ولی بسیار بد برخورد بود. وقتی ما را دید با استهزاء و توهین گفت: «آقایان تشریف آوردند (آقایان در آنجا کنایه و توهین بود)! آب و هوای اینجا جهت شما سازگار نیست» بنده در جوابش گفتم اشکالی ندارد شما کنید تا ما هم یاد بگیریم. گفت ببینیم و تعریف کنیم! بعد خوب هر دهید همراهی می به ما یاد می هایی هایی روی برف کشید و گفت در اینجاها چاله سه نفر ما را ورانداز کرد و با نوک تبرش دایره ها با این مدادها باید کنده شود. و به دست هر یک از برادرها دیلمی داد و گفت شما میرزا بنویس ها را گرفتند و منتظر ایستادند که ببینند دیگر چه خواهد گفت و او این چاله را بکنید. برادرها دیلم به عادت همیشگی خود شروع به فحاشی کرد که منتظر چی هستید؟ برادران شروع به کندن نمودند. گشت و رد کوچکی از آن در خورد، برمی خورد مثل این که به سنگ می دیلم که به زمین یخ زده می
Made with FlippingBook flipbook maker